صفحات

۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

روش شناسی ساختارقدرت و نقض امنیت عمومی




امیرمحسن محمدی: این مقاله ی من پیشتر طی سه قسمت جداگانه در روزنامه سراسری ماندگار افغانستان، در این آدرس به چاپ رسیده است.

مفهوم ثبات اجتماعی وامنیت

در فرهنگ های لغت «امنیت» به معنای ایمن شدن، در امان بودن و بدون بیم و هراس بودن آورده شده است. ریشه لغت فوق نیز «امان» است که به معنای ایمنی و فقدان ترس می باشد. «ثبات» نیز به معنای پایدار ماندن، استواری و برجای ماندن است. انیت و ثبات اجتماعی در حیطه ی استراتژی و راهبرد ملی تعریف می شود که راهبرد ملی نیز در علوم سیاسی هنر و دانش به کار بردن قدرت ملی در تمام شرایط و چه در زمان صلح و چه جنگ در جهت بدست آوردن هدف های ملی می باشد.

قدرت ملی مجموعه توانایی های موجود یا نهفته ای را در برمی گیرد که از منابع سیاسی اقتصادی نظامی جغرافیایی اجتماعی علمی و فن آوری یک کشور سرچشمه گرفته است، هدف های ملی نیز به هدف ها و خواسته های اساسی یک ملت گفته می شود که خط مشی ها در راستای ان هدایت شده و نیروهای موجود در این زمینه به کار گرفته می شوند که ذات این هدف ها می تواند کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت باشد. و نهایتاً امنیت ملی به معنی حفاظت مردم یک کشور از هرگونه تجاوز خارجی، شناساییهای دشمن، جاسوسی، ویرانگری (سابوتاژ)، براندازی، هراساندن و سایر نفوذ های زیان بار می باشد و در راهبرد ملی امنیت به دو صورت تعریف می شود: امنیت خارجی که ایمن بودن از هر گونه تجاوز خارجی می باشد و امنیت داخلی که برخوردار بودن از آرامش داخلی در کشور و ثبات اجتماعی می باشد.

برای خواندن ادامه مطلب کلیک کنید:

۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

مصاحبه با مادر شاهرخ رحمانی، شهید عاشورا

امیرمحسن محمدی:
عاشورا که می رسد چیزی مدام سر وا می کند در سرم، اینبار نه از تاریخ که توی کاریزهای معاصر و درست کف همین خیابان های شهر بود که اتفاق افتاد:  شاهرخ.

این بخشی از صدای مادر شاهرخ است که در مصاحبه سال گذشته ام برای نخستین بار بعد از دو سال که از کشته شدن شاهرخ می گذشت به حرف آمده بود. خاطرم می آید تا روزها صدایش از گوشم بیرون نمی رفت و تصاویر خونین شاهرخ رحمانی که برای اولین بار منتشر کرده بودیم از جلوی چشمهایم محو نمی شد.

آنقدر صدایش درد داشت که نفست تنگ می‌‌شد، دو سال بود که همهٔ درد‌هایش را در سینه‌اش ریخته و حالا برای اولین بار دارشت با یک رسانه حرف می‌‌زد. بعضی‌ از سایت‌ها گزارش داده بودند تنها به این شرط جسد شاهرخ رحمانی را به خانواده‌اش تحویل داده‌اند که با رسانه‌ها مصاحبه نکنند و علت مرگ را تنها تصادف عنوان کنند. او در این گفتگو با صدایی که می لرزید شرح داد که چگونه نیروهای امنیتی با تهدید سایر فرزندانش او را وادار به سکوت کرده بودند.

شاهرخ رحمانی‌‌ همان کسی‌ است که ویدیوی زیر گرفته شدنش توسط خودروی نیروی انتظامی‌ را بار‌ها و بار‌ها دیده‌ایم. او در ۲۵ مرداد ۱۳۶۳ متولد شد، در ظهر روز ۶ دی‌ ماه ۱۳۸۸ برابر با روز عاشورا به قتل رسید و در تاریخ ۹ دی‌ ماه به خاک سپرده شد.
متن کامل مصاحبه را از اینجا بخوانید.
یوتیوب

۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

ستار بهشتی که بود و چرا کشته شد؟


امیرمحسن محمدی: در افسانه های یونان باستان زمانی تاناتوس، اسطوره مرگ با سیزیف در می افتد مغلوب او می شود. سیزیف به دست و پای او زنجیرهای محکمی می بندد که قدرت مرگ را در هم می شکند، اما خدای نیرومند جنگ (آرس)، مرگ را نجات می دهد تا دوباره به کشتار ادامه دهد، سیزیف کسی است که نقشه ها و دسیسه های خدایان را افشا می کند.

ستار بهشتی که در وبلاگستان و شبکه های اجتماعی فیسبوک و گوگل پلاس با نامهای مستعار «شهاب آزادی» و «ستار آزادی» شناخته می شد نماد فعالیت سازش ناپذیر، رادیکال از داخل کشور است. او که از بازداشت شدگان وقایع 18 تیر 1378 نیز بوده در هنگام مرگ 35 سال سن داشت و خرج خانواده خود را از راه کارگری تامین می کرد.

از ویژگی های فعالیت او در عرصه مجازی این است که تقریبن اکثریت مطالب زیادی که منتشر کرده است مستقیماً خطاب به رهبر جمهوری اسلامی سید علی خامنه ای (مثال) و برخی دیگر از مقامات بلندپایه نظام است، او انقلاب و سرنگونی را می خواست و کوچکترین سر سازشی با اصلاحات نداشت.

او که بارها سید محمد خاتمی (1) و (2) ، اکبر هاشمی و جریان اصلاحات و شخصیت های آن از قبیل محمد نوری زاد را در وبلاگش به تندی نقد کرده و آنها را «حزب تازه تاسیس سبزها!» و طرفدارانشان را «وطن خوار» نامیده است، در یکی از مطالبش که به تندی سوابق و دیدگاه های مهدی کروبی و میرحسین موسوی را نقد می کند اما متاسفانه پس از حذف آن حتی از سوی سایت بالاترین به او اخطار داده می شود. حالا پس از مرگش سایت کلمه به او لغب «سبزهای گمنام» و سایت سحام او را به «خبرنگاران سبز گمنام» مفتخر کرده اند! چرا نمی گویند حداقل از طرفداران همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر بوده است؟ خسته نباشید، ستار بهشتی زندانی سیاسی سابق و از فعالین شناخته شده عرصه مجازی زیر شکنجه ماموران اطلاعات سپاه درگذشت، بی شک اولین اتهام او «اهانت به رهبری» بوده است، شهاب آزادی گمنام نیست.

ستار بهشتی در آخرین پست وبلاگش که حدود یک هفته پیش نوشته شده، ضمن اشاره به تهدید شدن به مرگ از سوی ماموران امنیتی می گوید: «دیروز مرا تهدید می کنند که به مادرت بگو باید به زودی رخت سیاه یپوشد، دهان گشادت را نمی بندی ... آقایان! دهانتان را ببندید و ظلم نکنید تا افشاگری نکنم».

۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

این خبر برای جامعه روزنامه نگاران بسیار غم انگیز است


امیرمحسن محمدی: ما تسلیم تکنولوژی و فرهنگ سرمایه داری شدیم. هفته نامه نیوزویک انتشار کاغذی و چاپی خودش را متوقف خواهد کرد، این خبر بسیار بدی است.
نسل امروز به علت علاقه ای زیادی که به سهل الوصول بودن همه چیز دارد نسخه های چاپی را از دست خواهد داد. از آن مهم تر بوی کاغذ، برق و رنگ مرکب، بریدگیِ ریز و اتفاقی نوک انگشتها با کاغذ و اینکه ارتباط با کمپوزیسیون صفحه را از دست خواهد داد. دریافت و تاثیری که مخاطب از صفحه آرایی جرفه ای روی روزنامه و حتی همین سایز تبلویدی مثل نیوزویک دارد را نسخه الکترونیک ندارد. از جای صفحه و ورق زدن گرفته تا سایز فونت و عکس و البته درگیری چشم با ستون های چپ و راست و گوشواره ها. این نسخه الکترونیک تنها یک شوخی است، این لحظه «ارتباطات تصویری» دارد می میرد، قدرت مانوری که صفحه آرایی بر روی کاغذ دارد بر روی وب وجود ندارد، یعنی البته دارد اما هزینه آن بسیار گزاف خواهد بود و انجام نخواهد شد، مثل اینکه برای هر شماره یک وبسایت جدا طراحی کنیم. از ویژگی های مهم نیوزویک این بود که در هر منطقه، کشور، زبان و بنا به ویژگی های محلی صفحه آرایی ویژه خودش را داشت.
نیوزویک نخستین بار 17 فوریه 1933 به طبع رسید حالا 80 سال از آن تاریخ که می گذرد و تیراژش به بیش از 4 میلیون نسخه رسیده است. این هفته نامه نقش بسیار مهمی نیز در رسوایی های دولت امریکا داشته است، به عنوان مثال یکی از از اولین هایی است که از برخی روش های ضد انسانی بازجویی در گوانتانامو پرده برداشته و یکی از گزارش های دیگرش در اثر اعتراضات در خاورمیانه موجب مرگ 15 نفر در افغانستان شد. در همین هفته نامه است که تیتر «شکست در افغانستان» را انتخاب می شود و گزارش های افشا گرانه ای از درون خاک افغانستان تهیه می شود. فرید زکریا، سرمقاله نویس مشهور نیوزویک هم انتقادها و افشاگری های مهمی از طریق این هفته نامه منتشر کرده است.
تینا براون که سردبیر جدید آن است تمام تلاشش را برای بیرون آوردن این نشریه از بحران مالی کرده است، این نشریه که در سال 1961 توسط کمپانی واشینگتون پست خریده شده بود، دو سال پیش به قیمت نمادین یک دلار به یک تاجر امریکایی فروخته شد.
نیوزویک پس پیوستن به هفته نامه راست گرای «دیلی بیست» در یک سال گذشته حدود 40 میلیون دلار ضرر کرده است. از ویژگی دیگر این سودسالاری و نگاه کاپیتالیستی به جامعه مدنی اینکه این نشریه 80 ساله و استخوان دار که روزنامه نگاران بسیاری را تربیت کرده است، پس از تبدیل به نسخه الکترونیکی قرار است بجای استخدام، بصورت حق التحریری با ژورنالیست ها کار کند ... باور کنیم اگر پول نبود دنیای بسیار زیبا تری داشتیم.

۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

تبلیغات به شیوه اسرائیلی در فیسبوک




التماس می کنم مرا لایک کنید، ما تنها جزیره ثبات امریکا در خاورمیانه هستیم. حداقل در نیم قرن گذشته عامل اصلی جنگ ها و کشتارهای مختلف در خاورمیانه بوده ایم، حق داریم چون سه هزار سال پیش اجدادمان اینجا زیسته اند و اینکه نوادگانشان باقی مانده و فلسطینی شدند پس خائن هستند. کسی هم بیرون از ایران بنویسد که آقا جان این رقم هلوکاست با واقعیت جور در نمی آید بر اساس قانون جرم مرتکب شده و قابل پیگیری و زندان است، مثل همین حالای من. قطعن قوانینشان در کون خر اما به به درک که احمدی نژاد هولوکاست را انکار می کند، واقعیت را اگر کسی پیگیر باشد با چند کلیک می تواند پیدا کند، این فاجعه ای شدیدن واقعی است. یهودیان را نسل کشی کرده اند و بر اساس همان آمارِ قدرت های لیبرال و موزه امریکائی هولوکاست، دومین نسل کشی از اهالی شوروی بوده و حدود سه میلیون پانصدهزار نفر از سربازان این کشور و به روایتی حدود 20 میلیون نفر از مردم شوروی کشته شدند و هیچ خبری برای یقه دریدن نیست. یعنی جنگ جهانی دوم، همان که زور می زنند تا سوم شود. 


*عکس: تبلیغات صفحه فیسبوک وزارت امور خارجه اسرائبل که بعد از تلاش برخی رفقا برای بایکوت کردن آن با هزینه بسیار گزاف تبلیغان فیسبوکی در خانه همه ما آمد و غیر از این سو استفاده تبلیغانی ناشیانه از محسن نامجو و شاهین نجفی تا مدتی پیش تبلیغ می کردند که امیدِ خواننده هم هر روز اسرائیل به فارسی می خواند، آخرش هم نقطه و بدون همین علامت سئوال احمقانه، این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من.

۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه

به صورتی شدیدن واقعی تیتر ندارد


این روزها همه چیز به شکل مزحکی واقع گرایانه است، آن هم واقعیت تلخی که در سویه مقابل حقیقت قرار گرفته است. از فردای واقع گرایی جادویی چهره هایی منطقی اختراع شده که با حوصله مدارا می کنند و سهل می گیرند به هر کثافتی که بر دموکراسیِ خودنوشته شان منطبق باشد، کون سایرین را گُهی تر و خودشان ادای تنگ ترین ها را در می آورند.
ابر واقع گرایی اما انتهای زوال و نابودی برای هرگونه خلق هنری است، چرک ناشی از رسمی شدن و آکادمیک شدن هنر است که در ماشین حساب های حضرت استاااد اندازه گیری می شود و به تمامی تکنیک را رنگ می کند و به جای قناری با قیمت خون خدا به بنگاه چند ملیتی سر خیابان می فروشد.
هنر ابر واقع گرایانه در ادبیات دقیقن همان «با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما دوست عزیز و گرامی» است. اقتصاد سیاسی هنرهای تجسمی چیزی محدود به منتقدین بزرگ خریدنی و لابی های رسانه ای و آکادمیک بوده و هیهات که اگر به عنوان مثال نقاشی و مجسمه سازی لحظه و احساس را می آفریدند و عکاسی آن را تنها ثبت می کرد حالا هنر ابرواقع گرایانه تنها اثبات را خلق می کند. وقتی که رویا را مُثله می کنند توی ویترین قصابی ها و بسته های وکیوم شده در فروشگاه های بزرگ حراج می کنند. لحظه ای که باید برای هنر بلند مرتبه و والا کمی اشک بریزیم و پاکشان کنیم ... پنجره را باز کنیم و هوای تازه که می آید چراغ های توی پنجره های روبرو یکی پس از دیگری خاموش می شوند.

*تصویر سمت راست: نقاشی رنگ روغن ابرواقع گرایانه اثر روبین الی.
**تصویر سمت چپ: مجسمه ابرواقع گرایانه اثر مارک سیجان.

(Robin Eley & Marc Sijan)


۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

سالگرد تیرباران مرتضی کیوان به دستور مستقیم محمدرضاشاه


امیرمحسن محمدی: مرتضی کیوان قزوینی روزنامه نگار، شاعر، منتقد و اولین ویراستار ایرانی بود. او پایه گذار انجمن ادبی شمع سوخته و مدیر داخلی مجله بانو، دبیر مجله جهان نو و عضو هیات تحریریه مجله کبوتر صلح بوده است.

کیوان به ادبیات روسیه تسلط داشت و عضو حزب توده ایران بود. او در 27 مهرماه 1332 به همراه سایر اعضای سازمان افسران حزب توده به دستور مستقیم شاه سابق تیرباران شد. مرتضی کیوان تنها غیر نظامی بود که به سبب پناه دادن به افسران توده در خانه اش بازداشت و به همراه آنها تیرباران شد. در آن هنگام وی دوره خدمت سربازی اش را می گذراند.

وی حلقه اتصال بسیاری از شاعران و نویسندگان نظیر احمد شاملو، سیاوش کسرایی، مصطفی فرزانه، هوشنگ ابتهاج، نجف دریابندری و... بوده‌است. شاملو، نیما یوشیج، کسرایی و سایه در سوگ او شعرهایی سروده‌اند.
بعد از مرگ او احمد شاملو نوشت:
سال بد / سال باد / سال اشک / سال شک / سال روزهای دراز و استقامت های کم / سالی که غرور گدایی کرد / سال پست / سال درد / سال عزا / سال اشک پوری / سال خون مرتضی ...

مرتضی کیوان در وصیت نامه ای که پیش از اعدام اجازه پیدا کرده بود بنویسد خطاب به خانواده اش گفت:
«بدنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود می روم. همه شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کرده اید اما من نتوانستم، نتوانسته ام، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف می میرم، دلم خندانست که برای شما پسر، دوست و شوهر و برادرنجیبی بودم، همین کافیست. دوستانم زندگی ما را ادامه می دهند و رنگین می سازند... همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافتمندانه را می پرستیده ام. زن عزیزم یادت باشد که "عمو تیغ تیغی" تو، راه را تا به آخر طی کرد.»

*از سمت چپ: مرتضی کیوان، احمد شاملو، نیمایوشیج، سیاوش کسرائی و هوشنگ ابتهاج

۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

سوریه؛ جنگی که چندان هم داخلی نیست



کمیته هماهنگی ملی برای تغییرات دموکراتیک اگرچه اما و اگر زیادی دارد ولی شاید آخرین شانس مردم سوریه باشد. اتفاقی است که درون مرزهای کشور سوریه اتفاق افتاده. متشکل از 13 حزب و جریان چپ و سکولار که منتقد خط مشی ارتش آزاد و شورای ملی سوریه است، مخالف سرسخت دخالت خارجی و مدافع حقوق اقلیت کورد این کشور است.
بعضی از اعضای آن عبارتند از: اتحاد دموکراتیک سوسیالیست عرب، حزب کارگران انقلابی عرب، حزب کمونیست کارگران سوریه، جنبش سوسیالیست عرب، حزب اتحاد سوری، حزب دموکراتیک مردمی سوریه،  با هم برای سوریه آزاد و دموکراتیک، حزب اتحاد دموکراتیک و مجمع مارکسیست چپ، بعضی جریانات جدا شده از حکومت و احزاب کورد هم هستند.
این تشکل مخالف حکومت مدتی پیش شورای ملی سوریه را متهم کرده بود که عامل دست خارجی ها هستند، نسبت به نفوذ اخوان المسلمین و بنیادگرایان مذهبی در شورای ملی و ارتش آزاد هشدار داده بود. گفته بود اسد باید جنایاتش را متوقف کند تا خشونت های برخی گروه های مخالف هم متوقف شود. علیه نظامی کردن انقلاب و کشاندن آن به جنگ داخلی موضع گرفته بود. آنها برای انتقال مسالمت آمیز قدرت تلاش می کنند و رهبر فعلی آن گفته بود از نظر ما دخالت خارجی به همان اندازه استبداد داخلی خطرناک است.
کمیته هماهنگی ملی سوریه مدتی پیش کنفرانسی به نام «نجات ملی» برگزار کرد که چند روز پیش از برگزاری آن تعداد 5 نفر از رهبران اپوزیسیون چپ که برای شرکت در این کنفرانس به سوریه بازگشته بودند، توسط نیروهای امنیتی بشار اسد ربوده شدند تا با ارعاب از شرکت سایر مخالفان در کنفرانس جلوگیری کنند.
کمیته هماهنگی شرکت در طرح گفتگوی ملی بشار اسد را نپذیرفته است، به عقیده آنها بشار اسد در تلاش است تا وقت بیشتری بخرد.

*تصویر: حسن عبدالعظیم رهبر کمیته هماهنگی ملی برای تغییرات دموکراتیک.

انقلاب نان و شورش گرسنگان درایران / امیرمحسن محمدی

 این مطلب به فارسی نخستین بار در وبسایت سوسیالیست آلترناتیو استرالیا در این آدرس منتشر شده است.
 ترجمه این مطلب را رفیق عزیزم افشین نیکوسرشت انجام داده، اگر در بعضی قسمت ها فارسی آن روان نیست به علت این است که جهت ترجمه به انگلیسی نوشته شده و در ابتدا تصمیم برای انتشار متن فارسی آن نداشتیم. به ناچار از جمله های کوتاه و واژه های رایج تر برای مخاطب استرالیایی و انگلیسی زبان استفاده کرده ام.


Iranian socialist and student activist Amir Mohsen Mohammadi recently arrived in Australia, having escaped the brutal regime that persecuted him and many other students for their political action. Here he outlines the significance of the latest outbreak of protest under the Islamic Regime. The English version of this article is available here. 


بسیاری از مردم پایتخت ایران روز سوم اکتبر اقدام به اعتصاب و تظاهرات خیابانی کردند. آنها به گرانی شدید و افزایش نرخ دلار اعتراض داشتند و بازار تهران را به نشانه اعتصاب تعطیل کرده بودند. آنها شعارهایی علیه گرانی موجود، حکومت دیکتاتوری و دولت محمود احمدی نژاد سردادند. در نهایت اقدام به آتش زدن و شکستن مبلمان شهری و وسایل خیابان ها کردند که به شکل بسیار خشونت آمیزی توسط پلیس ضد شورش سرکوب شدند. برخی رسانه ها اخباری در مورد کشته شدن یک نفر و زخمی شدن دو نفر منتشر کردند که به تایید نرسیده است.

اعتصاب در روز چهارم اکتبر به بازار شهرهای دیگر ایران از قبیل اصفهان، تبریز، مشهد، کرمانشاه و اهواز کشیده شد. اتفاقی که دو جنبه داشت، اگرچه سرمایه داری   سنتی از قبیل مقامات «حزب موتلفه اسلامی» که به دلیل تحریم ها منافعش در خطر افتاده در سازماندهی آن شرکت کرده است، بخشی از بازار تهران در اختیار راست سنتی است و آنها به دلیل به خطر افتادن منافع اقتصادیشان مجبور به همراهی با جریان اعتراضات شدند، اما در نهایت این «مردم» بودند که به خیابان ها آمدند و علیه وضع موجود شعار دادند. صنف بازار اتحادیه اصناف و بازاریان تهران پس از رادیکال شدن و به خشونت کشیده شدن تظاهرات، علیه مردم بیانیه ای صادر کرده و رفتارهای آنها را محکوم کرده است.

تقریبا به شکل روزانه اخبار متعددی از اعتصاب کارگران ایران با خواستهای اقتصادی به زبان فارسی منتشر می شود. اما می توان اسم اتفاق اخیر در تهران را «شورش گرسنگان» گذاشت. شورش گرسنگان در سال های گذشته باز هم اتفاق افتاده است. در اعتراض به افزایش شدید قیمت بنزین در اکثر شهر های ایران تظاهرات خشونت آمیز اتفاق افتاده است، چند ماه پیش هم اعتراضات زیادی در مورد افزایش قیمت «مرغ» اتفاق افتاد. متاسفانه در مورد اعتراضات به قیمت مرغ بسیاری از ایرانیانی که وضعیت مالی خوبی دارند یا در خارج از کشور زندگی می کنند با نگاهی طنز آمیز اقدام به تمسخر آن کردند. در صورتی که کمتر از 10 درصد مردم داخل کشور به اینترنت دسترسی دارند و حمایت یا تمسخر از سوی اپوزیسیون راستگرا که معمولاً در اینترنت منتشر میشود تفاوتی در میزان گرسنگی و فقر آنها نمی کند.

این سبک از شورش مردمی، شورش گرسنگان، که در گذشته در مورد بنزین و مرغ هم بوجود آمده بود یک ویژگی خاص دارد، هیچ جریان مشخص سیاسی اپوزیسیون در آن شرکت ندارد، بر خلاف اعتراضات جنبش سبز که بعد از انتخابات ایران شروع شد، خود جوش بوده و مردم هیچ شعار خاص با رنگ و نماد خاصی را استفاده نمی کنند. شورش مردمی گرسنگان با دو شرط بوجود می آید، پوزیسیون حکومت درمورد کاهش فشار اقتصادی بر روی مردم و طبقات پایین جامعه ناتوان باشد، از طرف دیگر اپوزیسیون حکومت هم امکان توانایی سازماندهی اعتراضات مردم را نداشته باشد. در جریان موجود تنها طیف وابسته به بازار باقی مانده که به دلیل اینکه تنها منافع شخصی خودشان را درنظر می گیرند سازماندهی اعتراضات برایشان جدی نبوده است و در نتیجه اعتراضات بصورت خودجوش ادامه پیدا کرده است.

واکنش به اعتراضات

بسیاری از سبزها به دلیل اینکه بازار تهران به صورت سنتی در اختیار راستهای اصولگرا است از این اعتراضات حمایت نکردند. برخورد شخصی من نیز با برخی از نیروهای افراد چپ و کمونیست هم که گرایشات سکتاریستی بیشتری دارند این بود که به بهانه اینکه اعتراض مردم کارگری نیست در مورد آن سکوت کردند. بعضی از نیروهای راست سنتی ادعا کردند که نیروهای طرفدار احمدی نژاد در سازماندهی اعتراضات شرکت داشته اند. بعضی از نیروهای راست حکومتی از طریق رسانه های امنیتی نزدیک به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران اعلام کردند اسراییل و نیروهای اپوزیسیون راست ایران در سازماندهی این اعتراض شرکت کرده اند. اما نکته مهم در این بحث این است که کسانی که در خیابان اعتراض رادیکال انجام دادند تنها مردم گرسنه بودند.

کاهش شدید ارزش پول ایران وافزایش قیمت دلار غیر از تحریم اقتصادی دلیل مهم دیگری هم دارد. دولت اصلاح طلب محمد خاتمی تلاش زیادی کرد که سوبسیدهای دولتی را از کالاهای اساسی حذف کند. پس از آن دولت احمدی نژاد برای رسیدن به اقتصاد بازار آزاد این پروژه را به پایان رساند و از همان زمان موج گرانی شدید در ایران شروع شد. صندوق بین المللی پول از سال 2008 اسناد مختلفی منتشر کرده و ایران را برای حذف سوبسیدهای دولتی تشویق کرده است. از جمله در ماه جولای و آگوست سال گذشته، صندوق بین المللی پول دو سند منتشر کرد و ضمن تشویق ایران از سایر کشورها نیز می خواهد که تجربه ایران را عملی کنند. )

طبقه کارگر ایران زیر فشارهای اقتصادی در حال فلج شدن است. تابستان گذشته دو مرتبه طومار با حدود 20 هزار امضا به وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی آقای شیخ الاسلامی  فرستاده اند، آنها در این نامه ها به پایین بودن دست مزدها، حقوق عقب مانده و شرایط بد اقتصادی موجود شدیدن اعتراض کرده اند. کار به جایی رسیده که وزیر اطلاعات آقای حیدر مصلحی جمهوری اسلامی در نامه ای به مقامات بالاتر نسبت به ایجاد شورش های اجتماعی در اعتراض به شرایط بر اقتصادی هشدار داده است. در شرایط حاضر جامعه ی ایران مانند انبار باروت است که برای منفجر شدن فقط به یک شعله احتیاج دارد.

متاسفانه تحریم ها بیشتر از آنکه به صورت عملی بر روی فعالیت های هسته ای و صادر کردن تروریسم  جمهوری اسلامی تاثیر بگذارد به مردم عادی آسیب زده است. مردم حتی برای بدست آوردن داروهای مهم با مشکل مواجه هستند، تحریم ها اجازه ورود بسیاری کالاهای درمانی را نمی دهد. غیر از صنایع کوچک، صنایع بزرگ هم از قبیل نساجی، پتروشیمی، خودروسازی و ... از هم پاشیده اند. با تعطیل شدن صنعت و کارخانه ها تعداد بسیار زیادی از کارگران ایران بیکار شده اند.

در چنین شرایطی که روز به روز به سمت شروع یک جنگ جدید در منطقه پیش می رویم، قطعن تحریم اقتصادی هم شکل نرم تری از جنگ است. بیش از نیمی از جمعیت ایران زیر خط فقر به سر می برند و بسیاری مردم توان ادامه زندگی را ندارند. بحران تکدی گری، بیکاری، حقوق عقب افتاده و کودکان کار بسیار جدی است. مقامات جمهوری اسلامی در حال بررسی طرح کوپن بندی مواد غذایی و کالاهای اساسی هستند. سرمایه داری جهانی به تجویز نسخه لیبرالی اقتصاد توسط صندوق بین المللی پول و تحریح اقتصادی جامعه ایران را از هم پاشیده است.

شورش گرسنگان در صورتی به موفقیت خواهد رسید که یک رهبری انقلابی و رادیکال در جامعه بوجود بیاید و آنها را به سوی اعتصاب عمومی و تظاهرات خیابانی گسترده هدایت کند

The uprising of the hungry in Iran


This article recently had been published in socialist alternative of australia website.

Iranian socialist and student activist Amir Mohsen Mohammadi recently arrived in Australia, having escaped the brutal regime that persecuted him and many other students for their political action. Here he outlines the significance of the latest outbreak of protest under the Islamic Regime. The following article was translated by Afshin Nikouseresht. The original Farsi version of this article is available here.

On 3 October many residents of Iran’s capital city took part in demonstrations and strikes. The demonstrators were protesting the sharp rise in prices and the increase in the value of the dollar. Their intent was to impose a strike and force the closure of the bazaar. They chanted slogans against high prices, the dictatorial state and Ahmadinejad’s government. In the end they resorted to setting fire to and destroying the urban environment and were repelled, in an extremely violent manner, by the riot police. Some news outlets have published reports on the killing of one person and the injuring of another two people, which have not yet been confirmed.

By 4 October, the strike had reached the Bazaars of other cities such as Isfahan, Tabriz, Mashhad, Kermanshah and Ahvaz. There are two aspects to the protest movement. The traditional capitalists, such as the officials of the Hezbe Motalefe-ye Eslami (The Islamic Coalition Party), participated in the organising of them. Parts of Tehran’s Bazaar are in the hands of the traditional right and as a result of the threat to their economic interests they have been forced to side with this protesting current. However in the end it was “the people” who came to the streets and protested against the prevailing conditions. In light of the radicalisation and brutalisation of the protesters the Ettehadiyeye Asnaaf va Baazariane Tehran (The Guild of Trades and Bazaaris of Tehran) issued a statement against the people and condemned their behaviour.

Multiple stories reporting on Iranian workers strikes and their economic demands are published in Farsi on an almost daily basis. But we can label the recent events in Tehran as the “uprising of the hungry”. Other uprisings of the hungry have also taken place in past years. Violent protests have erupted in most cities in response to the acute rise of petrol prices, and there were many protests in response to the rise of chicken prices a few months ago. Unfortunately, in the case of the protests against the rise of chicken prices, many financially better off Iranians and those living outside of Iran belittled those participating in the protests. However, less than 10 percent of Iranians have access to the internet. The right wing opposition’s support or ridicule, which is mostly expressed online, is of no consequence to the conditions of hunger and poverty among these people.

This type of people’s uprising, the uprising of the hungry, which in the past occurred in response to the price petrol and chicken has a particular trait. Unlike the mostly reformist-organised Green Movement protests that occurred in the wake of the elections, there are no recognisable opposition forces participating in them. The people do not have any prescribed slogans handed to them and they do not feature any specific colours or symbols. There are two preconditions for the creation of the uprising of the hungry. On condition is the inability of the government to alleviate the economic pressures affecting the people and the lower social classes. The other is the incapacity of the opposition to organise these people’s protests. This leaves only the ad-hoc self interested parties such as the Bazaar merchants who are not serious about organising protests. As a result these types of protests remain largely spontaneous.

Reactions to the protests

Many of the Green reformists have refused to support this uprising on the grounds that traditionally the Bazaar in Tehran has been in the hands of rightwing fundamentalists. I have had personal encounters with sectarian individuals belonging to left wing and communist forces who have used the excuse that these protests are not “workers’ protests” to justify their silence. Some of the traditional right wing forces have claimed that Ahmadinejad’s supporters have participated in the organisation of these protests. Some of the right wing forces within the establishment have, through media outlets affiliated with the Ministry of Intelligence, announced that that Israel and opposition forces have organised these protests. But the important point in this discussion is that those who participated in the radical street protests were only hungry people.

There are reasons other than the sanctions for the severe decline in the value of the Iranian currency and the increase in the price of the dollar. Mohammad Khatami’s reformist government tried very hard get rid of subsidies for staples. Subsequently, Ahmadinejad’s government, in pursuit of free market economics, completed this project and from that point onwards a severe wave of inflation hit Iran. The International Monetary Fund has published many different documents since 2008 praising Iran for eliminating government subsidies. Last July and August, the IMF published two documents which not only praised Iran but also asked other countries to replicate Iran’s practice.

The working class in Iran is being crippled under these economic pressures. On two occasions last summer, they sent petitions with around 20 thousand signatures to the Minister of Labour and Social Affairs Mr. Sheikh al-Eslami. In these petitions, the signatories had protested low wages, unpaid wages, and the prevailing difficult economic conditions. We have reached a point where in a letter to his superiors, the Islamic Republic’s Minister of Intelligence, Mr. Heydar Moslehi, has warned of the potential for social unrest and protests in response to the economic situation. In the current situation Iran is like a powder keg which needs only one spark to explode.

Unfortunately instead of having a practical impact on the nuclear or terrorism exporting activities of the Islamic Republic, the sanctions are harming ordinary Iranians. The sanctions do not allow for the importing of many medical goods and many people are having difficulty in obtaining vital medicines. Apart from small industries, even the bigger industries, such as textiles, petrochemical and auto industries have all collapsed. With the closure of many industries and factories many workers have become unemployed.

In this situation where every day we are getting close to another war in the region, it is certain that economic sanctions are merely a softer form of war. More than half of Iran’s population is under the poverty line and many people do not have the means to continue their lives. The crises of beggary, unemployment, unpaid wages and child labour are very serious. The Islamic Republic’s authorities are in the process of planning voucher schemes for food items and staples. World capitalism has through the IMF’s prescription of economic liberalism and economic sanctions disintegrated Iranian society. In this situation the uprising of the hungry will only succeed when a radical and revolutionary leadership in emerges that society and guides them towards a widespread street protests and a general strike. 

Raising the red flag in Iran



This text have been were recently published in socialist alternative of australia website

Iranian socialist, former student leader and exile Amir Mohsen Mohammadi spoke at a recent meeting about the revolutionary left in Iran – in particular the formation, activities and ultimate repression of the group Students for Freedom and Equality. The meeting was hosted by Socialist Alternative and Iran Solidarity in Melbourne. This is an edited version of his speech.

Students for Freedom and Equality was formed by individual left wing activists who were unable to reconcile their views with the ways of the old Iranian left. Many of these activists were influenced by Eurocommunism.

I was not around when the group was taking shape, but was one of the first members in Esfahan. Different city groups were more or less independent from each other. While we all looked to Tehran, the biggest section of our group, we did not take direct instructions about our activities from a central committee as a party normally would. For example in Esfahan we had our own internal charter.  

Students for Freedom and Equality remains the only instance of the formation of a left student movement after the Islamic Revolution. This association had the traits of a student movement and not that of an organised section of a political party or a workers’ party functioning inside the university campuses.

In the past left wing activists had an influential presence on university campuses. Before the revolution the youth wing of the Tudeh Party, which at the time was ideologically committed to Stalinism, had the upper hand in the universities. Immediately after the revolution, revolutionary and left wing organisations such as the Fedayeene Khalgh Guerrillas were noticeably active on campuses. But in all these cases these sensational activists were members of socialist groups which were based outside of campuses or even outside of Iran.

It has been 5 years since the height of the brutal crackdown on the leftist student movement in Iran. Now we can look back and ruthlessly criticise the shortcomings, the individual mistakes and the political mistakes yet still consider the experience a very successful one.

It was the first time since the early years of the Islamic Republic that socialist and radical slogans and red symbols appeared and a kind of revolutionary call resonated in university campuses around the country. Of course other trends were also present in the universities, like some who belonged to the “left worker” tradition. But in terms of numbers and influence, none could compete with Students for Equality and Freedom.

In the first stage 80 to 90 percent of left wing student activists were either members of the Students for Freedom and Equality or were sympathetic and oriented towards us. In terms of our influence and practical activities, we organised several different protests in Iran’s capital, Tehran, as well as in other major cities.

Part of the reason why we were more successful as a political movement was because we operated differently to the old left. We were engaged much more with the day to day political issues and our members were active in publishing their ideas and analyses. Our publications – “Raahe Khaaky” in Esfahan, and “Khak”, which was produced in Tehran and sent out to the other cities for distribution – were filled with political articles orienting to the general student population that was looking to become politically involved with the left. Our publications were an indispensable tool for the recruitment of new students and key to our success in relation to the traditional left.

The student activists of the old left emphasised classical Marxist studies and study groups around theoretical issues. They did not put the same effort that we did into trying to relate to other students around topical political issues which most people were familiar with. In my opinion this was critical in their failure to grow.

Repression

Today there is nothing left of the Students for Freedom and Equality. After holding protests to mark Student Day on 13 Azar 1386 (4 December 2007), nearly 100 prominent Students for Freedom and Equality members were arrested and tortured by a section of the Intelligence Ministry that was specially tasked with the persecution of the “new left”. Hundreds more have been summonsed since and have been forced into signing statements acknowledging that should they continue their political activities they will be sent to prison.

The fact that the Intelligence Ministry has a section devoted to the persecution of the left is illustrative of the seriousness of the threat we posed to the authorities. To explain why a small Marxist student group would be considered a threat one must take into account the realities of capitalism and oppression in Iran

In a country where there is upward of at least 100 strikes every year it is absolutely crucial for the regime to keep the radical students away from this potential powder keg and stop them from applying the sort of spark which could turn these strikes into a revolution.

The Students for Freedom and Equality’s protest on 4 December 2007 was a turning point. This was the biggest left wing student protest in terms of numbers and one of the most radical. Revolutionaries turned out in huge numbers and blanketed Tehran University with the colour red and shouted slogans such as “Long live freedom and equality!” “University is not a garrison house!” and other slogans that expressed our solidarity with the workers’ movement and the women’s movement. The entire political system of the Islamic Republic felt threatened and as a result responded with repression.

One of the important developments was that many working class activists came out and protested in support of our arrested comrades. It is not uncommon for workers to organise protest actions or strikes in response to issues that are immediately relevant to their own conditions. But this was a rare show of solidarity between working class activists and radical left wing students.

If we are to ruthlessly criticise ourselves, we would have to acknowledge our own tactical mistakes. We did not have any recent experience of organisational work in universities and did not know how to confront and resist the repression. The last written accounts of prison and torture relate to events that took place around 20 years ago. The Islamic Republic’s genocide of thousands of left wing and political prisoners in 1988 severed the links of communication between us and the previous generation of activists.

In the past, it was customary in Iran that when a guerrilla was arrested he or she was expected to resist torture from 24 to 48 hours so that his or her comrades would have time to cleanse the relevant places of evidence and to sever any threads linking people on the outside to the detained individual. After this the detained individual could reveal the now useless information which he or she had withheld.

But what were we to do? There was no comparable experience which we could refer to in the history of the left in Iran. How can a left wing student who spends the entire day in view of the surveillance cameras of the university and whose ID card is checked upon entering and exiting the campus undertake underground activities?

How can a known left wing student activist who is constantly under the watchful eye of the security institutions on campus be able to establish contact with his or her desired parties or organisations, which due to the particular conditions imposed by the Islamic dictatorship are most likely outside of the country?

If I were to try to answer some of the questions raised here, I would have to say that in my opinion, a left wing student activist in Iran, irrespective of his or her political tendency, should not under any circumstance contact leftwing parties or organisations outside of the country. I say this only in the case of student activists and not all left wing activists. The capacity of the security institutions of Iran, and other similar countries under dictatorship, to control communications channels is very high; all internet and telephone contacts can be scrutinised. We can say that a student activist is struggling inside an aquarium of surveillance and chastisement.

The only remaining option is to be active in more peripheral activities such as study circles, cultural and artistic forums, groups defending women’s and children’s rights, and student publications. Open political contact must be restricted to the student population only.

The reason for this is that it is highly likely that a radical student activist is going to be arrested and subjected to torture. In the event that this student or his or her movement is associated with a foreign based party or group it is far more likely that they would be dealt with in the harshest manner by the Islamic Republic judiciary. This could include anything up to the death penalty being imposed on student activists.

The Esfahan section of the Students for Equality and Freedom was able to endure the repression of the state longer than sections in other cities. The reason for this has to do with our independence from other political currents, which saved our arrested activists from receiving the harshest penalties.

Esfahan-based activists, including myself, were arrested 3 times during 2008 and 2010 and were able to return to activities each time after being released. On the other hand some activists in Tehran did establish contact with overseas-based communist parties. Because of this all activists in Tehran were wrongfully accused of establishing contact with overseas-based communists, and were given prison sentences after the first wave of arrests. This contact jeopardised the entire movement.

The biggest reason for our inability to survive the repression in Iran was that we were not ready for the consequences. We were not psychologically ready for the heavy costs associated with our activities. The worst that we thought would happen to us was that we would get arrested. We were never prepared for the realities of torture and forced confessions. When we came out of the dungeons of the Islamic Republic we lost the trust we once had in each other. Political differences turned into personal animosities.

Would you be able to work with your comrades again if they were forced to confess and compromise you? Have you thought about how you will preserve your organisation after a violent crackdown? Are your relationships with your comrades strong enough to withstand that sort of pressure?

The third anniversary of Alireza Davoudi’s death occurred recently. Alireza was the spokesperson of the Esfahan section of the Students for Freedom and Equality and he was my best friend. He died in suspicious circumstances after being released from prison. His family, friends and I are of the opinion that he was killed but we cannot prove it. We had nobody with the necessary leadership qualities to replace him.

Yet from a political perspective, I believe that our experience was successful. We may all have been arrested and subjugated, and many of us were forced into exile, but we instigated an important development. Red symbols of socialism and revolutionary radicalism rose up in the universities and resisted for as long as possible. Despite the left wing traditions of universities, never before in history did a left wing current raise its flag independently from other political currents on Iranian university campuses.

The problems facing leftist refugees

When our comrades are forced to flee the country they come up against the anti-refugee policies of the first-terminal countries such as Turkey, Malaysia or Iraq. They spend months and years forgotten and neglected in these countries. They are sometimes imprisoned or detained in refugee camps for the crime of trying to preserve their lives.

I myself am one such example; I spent more than 22 months in Turkey and my comrade. Davoud Bagheri spent 21 months in camps and prisons in Turkey and even undertook a hunger strike.

Other comrades who are still in Turkey such as Mohammad Pour Abdullah, who is among the most well known left wing student prisoners of recent years and who has spent 3 years of his life under torture in the worst Iranian prisons, is now up against the negligence of the UNHCR. Why? His crime is that he is left wing, a socialist and a radical.

I will never forget the time one of my friends in Turkey, who also worked for Amnesty International, told me in private that all of our history and current political activities are archived on the internet; other countries do not want left wing and radical activists. This is why many left wing activists who come out of Iran face many problems.

The Green Movement

The post-election incidents in Iran, which have come to be known as the Green Movement, began around 18 months after the start of the crackdown on the left wing student movement. As a result there was no coordinated response from us.

The reaction of the left wing student activists who had been part of our organisation can be divided into three categories. The first category, which regarded the Green Movement as principally bourgeois and of the middle classes, decided that this was not “our” movement and therefore did not respond or conduct any activities in relation to it. As a result of the lack of our organisational ability at this time to conduct independent action, most of the activists belonging to this faction simply ceased to be politically active.

The second category completely supported the Green Movement without maintaining any of their differences. They changed their colour completely from red to green. The third category, to which I belonged, stood firm in opposition to some of the politics of the reformists, while recognising the movement as a popular uprising.

We can also divide the practical responses of the left wing opposition parties and organisations along the same three lines. I still defend my position on this issue and believe that the other two groups have made historical and tactical mistakes. The group which regarded such a widespread movement as “bourgeois” and advised its forces to not participate lost its last historic opportunity to return to the people and to try to occupy the streets. The group which followed the Green reformists exhausted the last of their credibility in pursuit of preserving and reforming the regime instead of aiming to overthrow it.

Despite the reformists’ claim that the Green Movement is composed of a spectrum of intellectual currents, the movement’s media and leadership are completely homogenous and belongs to the reformists. Uncritical activity within this environment can only mean choosing reformism over revolution. Yet the movement that had a presence in the streets, which was repressed and dragged to the prisons, really did belong to different intellectual trends and colours. I can confirm that the lower strata of society – workers and activists – were present in the movement. Street protests of this magnitude cannot possibly take shape without the participation of different social groups. But the reformists did not allow the street protest to remain pluralistic and to retain their different political elements.

Unfortunately in the absence of a left wing student organisation, the people’s numbers in the street protests declined until ultimately they stopped coming all together. We can now clearly sense the lack of a left wing student current in the post-election events. This current, if it had managed to survive for another year until the start of the street riots, would have been able to, hand in hand with the worker’s movement and of course the women’s movement, take responsibility for playing a historic role in the emancipation of people from their binding chains, in the realisation of freedom and equality and in the blossoming of humanity.

۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

امروز سالگرد کشتار خونین پارسلی در دومینیکن است








رافائل تروخیو به عنوان یک فرماندار نظامی دست نشاندهٔ آمریکا در جمهوری دومینیکن مسئول کشتار بیش از ۵۰ هزار نفر در این کشور کوچک است. 

۷۵ سال پیش در چنین روزی برابر با دوم اکتبر ۱۹۳۷ و هفت سال پس از به قدرت رسیدن این عامل جنایتکار امریکا، فرمان کشتار خونین بیش از ۲۰ هزار نفر از ساکنان هائیتی تبار در این کشور کوچک و در کنار گوش ایالات متحده صادر شد. 

او در فاصلهٔ سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۱ مسئول کشتار بیش از ۵۰ هزار نفر در این کشور کوچک نزدیک به امریکاست. 

تروخیو دوقلوی باتیستا در کوباست. در تمام تحولات آمریکای لاتین به عنوان یکی‌ از جزایر ثبات ایالت متحده علیه انقلابیون چپ در کوبا و سایر کشور‌ها عمل کرده است. 

این کشور چسبیده به آمریکا یک سال پیش از انقلاب کبیر روسیه نیز به بهانهٔ بدهی‌ها توسط آمریکا اشغال شده بود اما در پی مقاومت مردم دومنیکن در ۱۹۲۴ طی معاهده‌ای میان دو کشور نیروهای امریکایی به تدریج از این کشور خارج شدند و حکومت دست نشانده خود را در این کشور برقرار کردند. 

۴۹ سال پیش برابر با ۲۸ آوریل ۱۹۶۵ به دلیل چیزی که رییس جمهور ایالات متحده آن را جلوگیری از تشکیل «کوبای دوم» نام گذاشته بود برای دومین بار جمهوری دومینیکن به اشغال نظامی امریکا درآمد. 

دیکتاتوری نظامی تروخیو ۳۱ سال با حمایت آمریکا در کشور ادامه داشت تا چند سال پیش از ۱۹۶۱ که تروخیو ترور شد. حزب ملی‌ گرای جمهوری دومینیکن در دوران حکومتش روابط بسیار صمیمانه‌ای با ایالت متحده و متحدینش داشته است. 

یه یاد داشته باش که تروخیو مدت ۳۱ سال حاکم وحشت در این جزیره کوچک بود تا تاریخ ۳۰ می‌۱۹۶۱ که توسط مخالفینش ترور شد. چهار سال بعد ارتش امریکا برای جلوگیری از تشکیل «کوبای دوم» جمهوری دومینیکن را بوسیله ۴۲ هزار کاماندو و ۳۷ رزمناو جنگی مجددا اشغال کرد. 

ایالات متحده امریکا در یک قرن گذشته صدها کشور جهان را مورد تجاوز نظامی قرار داده است. 

توصیف جنایات مخوف و حکومت وحشت تروخیو را در رمان داستانیِ بزرگ «سور بز» یا‌‌ همان «جشن بز» نوشته «ماریو بارگاس یوسا» و با ترجمه جاهد جهانشاهی بخوانید. جشن بز به عنوان یکی از مهم‌ترین رمانهای معاصر از سری ۱۰۰ کتابی است که پیش از مرگ باید بخوانید. کتاب را از اینجا دانلود کنید.

۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

داستان‌نویسی تحت وب و سرفه‌های خشکی که آرام نمی‌-شوند



نقدی است که سال ۸۸ بر رمان نفس تنگی در روزان منتشر کردم، نفس تنگی سومین رمان منتشر شده‌ی نویسنده‌ایست به نام فرهاد حیدری گوران. مهم‌تر از همه چیز اینکه این رمان ساختار چینشی دارد و لایه‌های مختلف روایت روی هم قرار گرفته‌اند. در بخش دوم آن اروند میریزد به وب و حروف سایبرنتیک می‌‌شوند اما نهایتن در بخش بعدی به گورستان مجازی می‌‌رسد.
این رمان یک پسا حجم است، ماری است که در خواب الکل خفته است. طرح این رمان در فضای مجازی اتفاق می‌‌افتاد، جایی که محور جانشینی زبان جایش را به "لینکینگ" می‌‌دهد.
نفس‌تنگی تمام تلاش خود را می‌‌کند تا به سوی ابر متن پیش رفته و بینامتنیت را بصورت بیناوبیت (اینتروب) ارائه کند. معماری پسامدرن آن به نوعی معماری پسامدرن است در واحد جمله و پاراگراف ... این رمان در واقع به پایان نمی‌‌رسد بلکه لینک می‌‌شود به تاریخ اسطوره.
جهت اطلاع بیشتر رمان نفس تنگی اثر فرهاد حیدری گوران را از کتاب فروشی‌های معتبر تهیه بفرمائید ... نفسش تنگ است خس خس می‌‌کند و تمام خلط‌های آشفته به مرگ ... نفسش تنگ است.

۱۳۹۱ مهر ۴, سه‌شنبه

بیش از ۵۰ هزار تفنگدار دریایی آمریکا به تهران حمله کردند



امیرمحسن محمدی: اسمش فرمانده بلک‌برن است، چیزی شدیدتر از بلک واتر. به همراه ۵۰ هزار نیروی کماندو برای یافتن یک چمدان هسته‌ای به تهران حمله کرده‌اند و توی خیابان‌ها و کوچه‌های پایتخت گلوله و موشک شلیک می‌‌کنند. پیدا نمی‌‌کنند، منفجر می‌‌شود و با تانک و زرهپوش و هواپیما به سراسر کشورمان حمله می‌‌کنند و نهایتأ با ورود چترباز‌های ارتش روسیه این جنگ، جهانی‌ می‌‌شود.
برای ساختن بازی کامپیوتری بتفیلد ۳ حدود ۱۰۰ میلیون دلار هزینه شده است، این بازی در ۲۵ اکتبر ۲۰۱۱ همزمان با افزایش چشمگیر تهدیدات نظامی علیه ایران ساخته شده است.
آنها به دنبال سلیمان هستند، شخصی‌ که نامش را تروریست نابغه و دوجانبه‌ی ایرانی‌- روس گذاشته‌اند، متاسفانه همانگونه که جنگ با ایران در خاک سوریه اتفاق افتاد جنگ با روسیه نیز در خاک ایران اتفاق می‌‌افتاد و صدها هزار نفر از سراسر جهان همین لحظه دارند در خیابان‌های تهران به همی‌ چیز شلیک می‌‌کنند.

برای دیدن ویدئوهای جنگ در تهران اینجا و اینجا را کلیک کنید.

در همین زمینه بخوانید:

خبر فوری: هزاران نفر از نیروهای ناتو به مناطقی از بغداد حمله کردند

۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

ریشه‌ی زبان ما در حومه‌ی پاریس!


امیرمحسن محمدی: مطلبی که سال ۱۳۸۵ در روزنامه شرق و در مورد یکی‌ از کتاب‌های ژیلبر لازار منتشر کرده بودم. لازار یکی‌ از اصلی‌‌ترین زبانشناس‌های فارسی‌ است که که پایان‌نامه‌ی دکترایش را در مورد شکل گیری زبان فارسی‌ نوشته و تحقیقات عظیمی‌ در زمینه‌ی زبان فارسی‌ ما قبل کلاسیک دارد. او بیش از چهل سال در دانشگاه سوربن و سایر دانشگاه‌های فرانسه زبانشناسی ما را تدریس کرده است.

ژیلبر لازار (گیلبرت لازارد) استاد راهنمای دکتر علی‌ شریعتی‌ و همسرش پوران شریعت رضوی بوده است و در یکی‌ از کتاب‌هایش غیر از این کتاب موجود (به نقل از مضمون) می‌‌گوید: علی شریعتی‌ بر خلاف پوران که به رساله خود در مورد گلستان سعدی شدیدا علاقه‌مند بود، هیچ علاقه‌ای به موضوع رساله خود نداشت.

سالها بعد تقی‌ به توقی خورد و عده‌ای از ایرانیان کوچ دسته جمعی‌ کردند به پاریس، اما آنها بجای یافتن او و ثبت و انتشار دوباره‌اش و یا جستجوی سوژه‌های ناب همچنان بصورت مخفی‌ و علنی از زاویه‌ها و برجستگی‌های خانواده‌ی هاشمی رفسنجانی آویزان بودند و استاد را فراموش شد، چون اینها همه‌گی‌‌  اکثرا فعالین دانشجویی و سیاسی و حقوق بشر و مسلمانان و غیره‌ای بودند که چون راه دیگری نبود جورنالیست شدند ( به مدّ جیم)  ... و در ضمن صراحتاً بگویم حال تایپ کردن متن مطلب فوق را هم ندارم.

هیمالیا دوباره قربانی گرفت


امیرمحسن محمدی: صبح زود در ارتفاع ۷ هزار متری. تصویر یکی‌ از کوهنوردانی است در کمپ مونت مانسلو که دیروز ۲۳ سپتامبر توسط تیمهای امداد کوهستان نجات پیدا کرد. ۹ کوهنورد کشته و ۶ نفر هنوز مفقود هستند. این کوهنوردان که دچار حادثه‌ی بهمن شده اند اکثرا فرانسوی و آلمانی هستند، از میان آنها ۱۰ نفر جان سالم بدر بردند و امدادگران در تلاش برای نجات ۷ کوهنورد دیگر هستند. ۲۳۱ کوهنورد از تیم‌های مختلف مشغول صعود بودند که بهمن آمد. لیلا اسفندیاری هم جنون ارتفاع و صعود داشت، لیلا اسفندیاری را نشناختیم وقتی‌ سقوط کرد.
*عکس از آسوشیتد پرس.

۱۳۹۱ مهر ۲, یکشنبه

و استاد نینواز دیگر کسی‌ را نبوسید


امیرمحسن محمدی:  مرا ببوس را با صدای نینواز بشنویم، نمی‌‌دانم گلنراقی اول آن را خوانده یا نینواز ... نینواز، استاد نینواز در قیام قهرمانانه‌ی بالحصار در سال ۱۳۵۸ شمسی‌ شرکت کرد و جسدش پیدا نشد. داستان این بود: بعد از کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷، سازمان مارکسیست - لنینیست - ماوئیستی "رهایی افغانستان" قیام کرد و پس از معرفی کردن حزب دموکراتیک خلق افغانستان به عنوان رویزیونیست و مزدور شوروی، به شکل فجیعی توسط جریان حاکم سرکوب و کشتار شد.


 نشریه تئوریک آن به نام مشعل رهایی یکی‌ مشهورترین و پربار‌ترین نشریات خاورمیانه در میان سوسیالیستهاست، هزاران نفر از قربانیان چپ گرا در پولیگونهای زندان پلچرخی به دست جوخه‌های مرگ تیرباران شدند و استاد نینواز هم یکی‌ از آنهاست ... آنها قبر ندارند ... آنها خاوران ندارند ... بعد از آن هم به دلیل اینکه سازمان رهایی افغانستان یک آلترناتیو بود تعداد زیادی از کادر‌های آن به دست، مجاهدین افغان و نیروهای گلبدین حکمتیار و نیروهای برهان الدین ربانی و سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان ترور شدند، این جریان در افغانستان هنوز زنده و پایدار است. زنده باد افغانستان.
برای شنیدن موسیقی‌ مرا ببوس با صدای استاد نینواز اینجا را کلیک کنید.

۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

داستان کوتاهی از من بعد از ۹ سال که هنوز نمی‌‌نشست

امیرمحسن محمدی: همیشه کارهای قدیمی‌ عذاب آور و کابوس نیستند، این را که دیدم چهار فصلم بهاری شد. پر از شعر و شور، مثل جوانیِ‌ هر کسی‌ در ۹ سال پیش بود در خرداد ۱۳۸۲، روزنامه عصر کارون، شماره‌ی سی‌ و هفتم.
 بیست و یکی‌ دو سالم بود و این داستان‌های کوتاهم هنوز در همان کشویی خاک گرفته‌ای که پیشتر گفتم جا مانده اند. وقتی‌ شیخ و شازده نبود و وبلاگ سرگیجه را می‌‌نوشتم، متنی که جنسیت در آن‌ هنوز دوگانه و سیال است و یک آن‌ تمام شکل‌های قدیم و جدید را جنی‌ می‌‌کند ... آن‌ مردها ... آن‌ مردها که نرینگی می‌‌کنند، آن‌ مردها که پشت به ما پاهایشان را اندکی‌ باز می‌‌کنند و ادرارشان تمام کوچه‌ها را فرا می‌‌گیرد، آن‌ مردهایی که ادرار گرم و خونینشان را در تمام کوچه‌ها فرو می‌‌برند. این را که دیدم حس‌های گم شده و خفته‌ای فوران کرد و دوباره می‌‌نویسمش، دوباره داستان می‌‌نویسم.


اینجا جایی برای نوشتن نیست

شکمش را با دو دستش گرفته بود، این قسمتی‌ از دنیاست که به حدس‌ها و گمان‌ها مربوط است و سرش درست بین من و مناظر اطراف قرار داشت، با همان چکمه‌ها و همان دستهای همیشگی‌ که از پهلوی رانهایش ادامه می‌‌یافت، کسی‌ مدام در می‌‌زد و ما خیره به چهره‌اش مانده بودیم.

از پشت در گفت همیشه کسی‌ می‌‌آید و همیشه کسی‌ می‌‌رود، لااقل بفرمائید تو! هرکجا نشسته‌اید من و همسرم نشسته‌ایم روبروی گلدانهای خالی‌ و همیشه هوا ابری می‌‌ماند. جملاتش کاملا درست بود و مرا به زمین خیره کرد، من به زمین خیره شدم و شکمم را دیدم که مدام می‌‌خزید و سعی‌ می‌‌کرد خودش را به شکل سینه استحاله کند.

 من مدام نشسته‌ام و او معشوقه ایست که من همیشه به او فکر می‌‌کنم، در داستان‌هایم همیشه دامنش فراگیر است، با همان مو‌های آویخته از پشت و خال و خطی‌ که از عارضش می‌‌تراود، من عاشق او هستم، به او گفتم عزیزم وقتی‌ آرایش می‌‌کنی‌ برایم عزیز تر از همیشه هستی‌، گفتم عطر زنانه‌ای که به خود می‌‌زنی‌ مرا با بشقاب‌های "سِور" مادرم زنده می‌‌کند و شمیمت دربار فرانسه‌ی قدیمه را در خود فرو می‌‌برد، من با او هیچ مشکلی‌ ندارم، او همیشه زیبا‌ترین آدم دنیاست و خوب‌ترین هم.

 مادرم می‌‌گفت خوب نیست دختر دیر به خانه بیاید، شهر این روزها خیلی‌ نا امن شده و من هروقت دیر می‌‌کردم مورد غضب پدرم قرار نمی‌‌گرفتم. شب‌های مسجد‌سلیمان شبهای قشنگی‌ بود، حتا قشنگ تر از بریم آبادان، من هر روز عصر یک پیرا‌هن جدید بدون آستین می‌‌پوشیدم، موهایم را مثل الیزابت تایلور آرایش می‌‌کردم چون او بازیگر مورد علاقه‌ی من بود، چشمهایم را آرایش یاسی رنگ می‌‌کردم و اندکی‌ ماتیک صورتی‌ و حکایت عشق و حکایت عشق که یکی‌ بود، یکی‌ نبود، زیر گنبد کبود، تو شدی قصه‌ی عشق، وقتی‌ عاشقی نبود، تو سرآغاز منی‌ از همیشه از هر چشم مرا نگاه کن که عسل از تو می‌‌تراود. لباسم کمی‌ کوتاه بود ولی‌ نه آنچنان که هجوم نگاه‌ها مرا بیازارد و با او تا دیروقت عطر تنمان را با کازینو‌ها در هم می‌‌آمیختیم. شب‌ها که به خانه می‌‌آمدم نگران هیچ چیز نبودام، نه نگران دیر آمدنم، نه نگران روی الکل یا بوهای دیگری که از تنم متصاعد می‌‌شد، تنها کوچه‌ای که به خانه‌هایمان منتهی‌ بود شب‌ها سرشار از مرد می‌‌شد، مردهایی که ایستاده بودند. پاهایشان را اندکی‌ باز نگاه داشته بودند، من این مسیر را خیلی‌ سریع می‌‌آمدم، زنگ در را می‌‌زدم، پدرم به باغ می‌‌آمد و در را سریع باز می‌‌کرد. بعد از سلام چفت در را خودم می‌‌بستم، پدرم آن‌ موقع می‌‌گفت "شب بند".

آن‌ روزها زیاد متعصب نبودم و اگر کسی‌ با چشمهای هیزش از جلوی ما رد می‌‌شد تنها لبخند می‌‌زدم، آخر زیبایی چیز دیگری بود که من به هیچ قیمتی حاضر به ندیدنش نبودم، لباس باز او، تکان‌های سینه‌هاش همیشه قسمتی‌ از درونم را بزرگ می‌‌کرد، آنچنان که تمام تنم را فرا می‌‌گرفت، عطر زنانه از زند‌گی‌ام‌ دور نمی‌‌شد، به یاد شب‌هایی که با هم در هم می‌‌آمیختیم، هنوز گوشه‌ی لبهایش را به یاد می‌‌آورم هنگامی که با لبهایم خراش می‌‌یافت، بر می‌‌گشتم همه‌ی وجودم با زنگ تلفن، همه‌ی وجود ملتهبم انتظار کسی‌ را می‌‌کشید.

امروز باد می‌‌آید، زیر آفتاب باد را می‌‌فهمی‌ و اگر باران بیاید دنیا زیبا می‌‌شود ولی‌ نمی‌‌آید، من با دو دستم شکمم را گرفته‌ام و او به من زل زده است، می‌‌گوید "بلند شو لاا عقل ببین این یارو چی‌ می‌‌خواد؟ در رو از پاشنه در آورد!" من واقعا نمی‌‌توانستم، تنها لبخند زدم و گوشه‌ی لبهایم را به هم فشردم، اصلا نمی‌‌توانست بنشیند، با انرژی بسیار زیادی که نمی‌‌دانم از کجا آورده بود خلوت ما را به هم می‌‌آمیخت، دست‌هایم را دراز کردم، دست‌های او کاملا گلدان را پوشانده بود، روی خاک دیگر نمی‌‌آمد "خانم‌ها آقایان! نکته‌ی بسیار مهمی‌ را می‌‌خواستم با شما در میان بگذارم اما از اینجا نمی‌‌شود، همانطور که می‌‌دانید هوا بسیار آلوده است". شکمش را رها کرد ولی‌ هنوز در می‌‌زد، با تمام انرژی که در دست‌هایش داشت بند چکمه‌هایش را باز کرد و دوباره بست، خیره به ما نگاه می‌‌کرد ولی‌ چیزی نمی‌‌گفت.

من نوشیدن چایی را اصلا دوست ندارم، ولی‌ او دارد؛ خصوصأٔ چایی غلیظ که واقعا شکمم را به هم می‌‌ریزد، اما این موضوع هیچ فاصله‌ای بین من و او نمی‌‌اندازد.من او را دوست دارم و هوایی آغوشش مرا با خود می‌‌برد، با روی تند عرق و اقتدار زیبایی که حاکم می‌‌شود، آغوش تو زیبا‌ترین مأمن دنیاست، آنجا که اندام عرق کرده و خطی‌ ات مرا احاطه می‌‌کند، و حکایت عشق، که یکی‌ بود، یکی‌ نبود، زیر گنبد کبود، تو شدی قصه‌ی عشق، وقتی‌ عاشقی نبود، تو سرآغاز منی‌، از همیشه از هر چشم مرا نگاه کن که عسل از تو می‌‌تراود، آنجا که من با شرم به زمین خیره می‌‌شوم و گوشه‌ی لب‌هایم می‌‌خراشند، وقت درست در چشم‌هایم خیره می‌‌شوی، آن چشم هایت، آن‌ چشم‌های نازنین تو بودند که در سینه‌ام نشستند و شکل هایی تازه شکل گرفتند، به من گفتی‌ این چایی آنی‌ دارد، دم می‌‌کند و یک آن‌ تمام شکل‌های قدیم و جدید را جنی‌ می‌‌کند، در هوای مه‌ آلود و در هوای مه‌ آلود پارک، زیر پیراهنش مرا برای خودم می‌‌خواست، او که همیشه چشم هایی عاشقانه دارد و عظیم‌ترین روحی‌ است که تا کنون دیده‌ام، وقتی‌ دست همدیگر را می‌‌گیریم، وقتی‌ دست می‌‌زنیم، چیزی درون من وسعت می‌‌گیرد و من او را عاشقانه دوست دارم، همیشه عاشقانه، وقتی‌ در هم می‌‌آمیزیم و گوشه‌ی لبهایمان می‌‌خراشند، حتا وقتی‌ به خانه بر می‌‌گردم و آن‌ مردها، آن‌ مرد‌ها که نرینگی می‌‌کنند، آن‌ مردها که پشت به ما پاهایشان را اندکی‌ باز می‌‌کنند و ادرارشان تمام کوچه‌ها را فرا می‌‌گیرد، آن‌ مردهایی که ادرار گرم و خونینشان را در تمام کوچه‌ها فرو می‌‌برند، آن‌ مردها، آن‌ مردها هم مرا از او جدا نمی‌‌کنند، از او که برایم حکایت عشقی‌ بود و عسل از او می‌‌تراوید.

شکمش را با دو دستش گرفته بود، درست با دو دستش، این قسمت از دنیا همیشه مرا خیره می‌‌کند، و کسی‌ که بین من و مناظر اطراف قرار گرفته مدام جابجا می‌‌شود، هنوز جملاتش درست بود، شکمش را جابجا کرد و گفت:  "امروز باد می‌‌آید، اگر باران بیاید دنیا زیبا می‌‌شود، من با دو دستم شکمم را گرفته‌ام و به تو زل زده‌ام، لااقل بلند شو و ببین چه می‌‌خواهم، دست‌هایم را نمی‌‌بینی‌؟"
- بلند شو جون من ببین چش شده؟ شاید با چند استکان چایی مشکلش حل بشه!
- تو می‌‌خواهی مرا تنها بگذاری، باور کن دست‌هایم عادت کرده‌اند برایت گل بچینند، بیا، تمام کوچه‌ها را شسته‌ام، بیع که فعل رفتن شُل شده! ... من اشتهائی زیادی دارم، خوابم هم خوب است، فقط گونه‌ای کشیده دارم.

۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه

دردناک‌ترین ترولی که علیه زنان ساخته شد


امیرمحسن محمدی: ترول شکل غیر‌رسمی‌ تولید هنری مجازی است (اگر بتوان اسم آن‌ را هنر گذاشت). ایجاد چیزی که تولید کننده‌اش باقی‌ نمی‌‌ماند، ترول‌های سیاسی هم تا کنون موفق نبوده‌اند اما نکته اینکه شخصیت اصلی‌ آن‌ در حال حاضر معروف‌ترین چهره‌ی تجسم شده موجود است در فضای غیر رسمی‌. انگیزه‌ای که این تصویر را منتشر کردم این بود که این ضد زن ‌ترین ترولی بود که تا کنون دیده‌ام. نه به دلیل محتوایش که عاشقی در حال خشونت کردن است تا میزان پاسخ معشوقش را دریابد، بلکه مخاطب عام در گوشه‌ی سمت چپ بالای صفحه: چشم پوشانده و لبخند شادی می‌‌زند، راضی است. نکته‌ی دیگر اینکه معشوق مورد نظر لباس جذاب و کوتاه پوشیده بود با کمری باریک و شکمی که توی تصویر نیفتاده است. معشوق گل آفتابگردان است، در مقابل آفتاب جامعه: مرد در مقابل وجدان عمومی‌. اسیدپاشی چیست؟ چرا قتل‌های ناموسی اتفاق می‌‌افتاد؟ وقتی‌ هستی‌، زندگی‌، زیبایی از شخص گرفته می‌‌شود، توی این تصویر مرد مورد نظر دختر را از موهایش زمین زده جامه می‌‌خندد و شادی می‌‌کند، موهایش کنده شده و در تمام تصویر پاشیده است، چشم می‌‌پوشاند و خط‌های سیاه گیسو گیسو ... پاشیده روی دردهای مربع تصویر و ضجه می‌‌کشد در سکوت. و عشق به هر آینه هر زمانی‌ منسوخ می‌‌شود.

۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه

رهبر جبهه‌ چپ روسیه برای چهارمین بار در دوسال اخیر بازداشت شد


امیرمحسن محمدی: اسمش سرگئی اودالتسوف است، رهبر ۳۵ ساله‌ی جنبش جبهه‌ چپ، از چهره‌های اصلی‌ مبارزات خیابانی علیه حکومت پوتین و یکی‌ از جنگنده‌ترین مبارزان سیاسی امروز. روز گذشته حدود ۱۰۰ هزار نفر از مخالفین حکومت روسیه و فعالین چپ به خیابان‌های مسکو باز گشتند تا تا انقلاب همچنان در جریان باشد اما متاسفانه مجددا برای چهارمین بار اودالتسوف و همراهانش توسط پلیس روسیه بازداشت شده‌اند.
سرگئی ادالتسوف از دسامبر ۲۰۱۱ تا ماه می ۲۰۱۲ مجموعاً سه مرتبه بازداشت شد و بازداشت این رهبر سیاسی اعتراضات و انعکاس‌های فراوانی در میان فعالین و رسانه‌های جهان داشته است، تا جایی که سازمان عفو بین‌الملل او را "زندانی عقیدتی" نامید.
در فوریه‌ی ۲۰۱۲ و همزمان با انتخابات روسیه این گمانه زنی‌ وجود داشت که اودالتسوف به عنوان رهبر حزب کمونیست فدراسیون روسیه انتخاب شود، در جریان اعلام نتایج انتخابات تقلب آمیز پارلمانی در روسیه، سرمایه داری ملی‌ حاکم یعنی حزب روسیه متحد با ۴۷ درصد اول و حزب کمونیست روسیه با ۱۹ درصد دوم شده بود.
اودالتسوف با یک روزنامه نگار چپ‌گرا ازدواج کرده است و به همراه همسرش در ادبیات سیاسی روسیه "زن و شوهر انقلابی‌" نامیده می‌‌شوند.

۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

هیچ مداخله‌ای برای دوست داشتن بشر نیست



امیرمحسن محمدی: تصویر فاجعه‌ی حمله‌ی موشکی رژیم بعث عراق به یکی‌ از مدارس شهر آبادان است، در اوج جنگ تعداد ۳۰۰ فروند موشک اسکات ساخت اتحاد جماهیر شوروی که توسط کشور آلمان تجدید ساختار شده بود به ارتش صدام تحویل داده شد.

این موضوع غیر قابل انکار است که در بحبوحه‌ی جنگ سرد کشور‌های بزرگ آن زمان تمام حمایت تسلیحاتی خود را از عراق کردند و متاسفانه شمال غربی و جنوب غربی ایران بین دو ابر قدرت شرق و غرب تقسیم شده بود.

به گفته‌ی مقام‌های عراقی پس از اشغال عراق و سرنگونی صدام حسین ۱۶ هزار صفحه سند از همکاری تسلیحاتی غرب با رژیم بعث عراق به دست آمده است.

۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

تصویری به یاد ماندنی از اعتصاب امروز معلمان در ملبورن


امیرمحسن محمدی: بیش از ۵۰ هزار نفر از معلمان ۴۰۰ مدرسه‌ی شهر ملبورن را تعطیل کردند و به خیابان آمدند تا بزرگ‌ترین اعتصاب معلمان در تاریخ ویکتوریا را رقم بزنند.
 بسیاری از آنها وابسته به اتحادیه مستقل آموزش و پرورش و چند اتحادیه دیگر بودند و به عدم افزایش دستمزد و تعدیل نیرویی کار و سیاست‌های لیبرالستی دولت علیه آموزش و مدارس عمومی‌ اعتراض داشتند. نهایتن قرار بر‌ای شد که هر ۳ ماه یک بار تا رسیدن به خواسته‌هایشان مدارس ایالت ویکتوریا را تعطیل کنند، سیستم آموزش عمومی‌ استرالیا متحول خواهد شد.
به چهره‌ها دقت کنید، متاثر و بر افروخته هستند، وقتی‌ توده‌‌ها کنار هم می‌‌ایستند تازه به قدرت خود آگاه می‌‌شوند، وقتی‌ ناباورانه به یکدیگر نگاه می‌‌کنند که ما بیشماریم و می‌‌توانیم ... هیچ بودگانی که همه چیز می‌‌شوند.

۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

کشف اتفاقی جدیدم در نیم ساعت گذشته


ماش رو می‌‌گذاری بپزه، بعد باید یادت بره برش داری و اینقدر بپزه که خمیر بشه، اون وقت به جای پلو‌ماش درست کردن، توش گوشت چرخ‌کرده و رب و ادویه‌جات و تشکیلات می‌‌ریزی خوب سرخ می‌‌کنی‌ و به جای مایع ماکارونی می‌‌ریزی روی پاستا ... فوق‌العاده میشه، یعنی‌ باید از این بخورین تا بفهمین چی‌ می‌‌گم، نشد از این ماشِ نایاب در غربت دل بکنم خلاصه ولی‌ یعنی‌ خلاقیتم تو حلق خودم!

۱۳۹۱ شهریور ۱۱, شنبه

برای محمد مُرسی و خطاب به شخص تو، بله تو!



مُرسی را که می‌‌بینی‌ یک عده دنبالش هوار می‌‌کشند، از چپ‌های حل شده در مین‌استریم مدیای رسمی‌ آمریکا (رادیوفردا و صدای آمریکا) تا اصلاح طلبانی چون آقای ... که از جریان واپسگرای اخوان‌المسلمین با واسطه حمایت کردند.

اخوان المسلمین سقوط است، جریانی که هیچ نقش انقلابی‌ در مصر نداشته است، در بسیاری از فرخوان‌های مردمی برای میدان التحریر این تنها اخوان بود که جدا می‌‌ایستاد، حالا شده جریان رسمی‌ و دولت، متاسفانه امپریالیسم موفق بوده است.

و باز متاسفانه تا میگویی امپریالیسم داد بخشی از اصلاح طلبان و همچنین مخصوصا بخش متشکل دانشجویان لیبرال که بر اساس توضیح رسمی‌ سایت چراغ آزادی، بودجه‌ی بنیاد امریکائی اطلس را می‌‌گیرند تا به چپ‌ها فحش بدهند در می‌‌آید، اما ما کوتاه نمی‌‌آیم، اگر غیر از این بود در مقابل اسلام سیاسی جمهوری اسلامی نشسته بودیم و سکوت می‌‌کردیم.

 شکی‌ نیست که یکی‌ پدرخوانده‌های اصلی‌ بنیادگرایی اسلامی در منطقه و یکی‌ از آبشخورهای تاریخی بسیاری از متفکران جمهوری اسلامی ایران همین اخوان المسلمین است، در مورد مواضع مخالف مُرسی که امروز اتفاق می‌‌افتد البته باید یک سری نکات را در نظر داشت، اینکه مُرسی پاسخگوی دولت و مجلسی است که چند حزب مختلف در آن شرکت کرده‌اند و نماینده‌ی انحصاری اخوان المسلمین نیست، از طرف دیگر تبار این مخالفتی که می‌‌کند از جنس مترقی نیست، بحث درگیری میان شیعه و سنی است که این روز‌ها در منطقه بالا گرفته است، در هر صورت این اخوان المسلمین نبود که آن میدان را التحریر کرد.

۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه

مظفرالدین شاه سایه‌ی «خدا» و رفسنجانی اتابک اعظم بود


امیرمحسن محمدی: تنها فایل صوتی موجود از صدای مظفرالدین شاه به علت اینکه با تکنیک‌های قدیمی‌ آن زمان ضبط شده کیفیت بسیار پایینی داشت، ساعت‌ها تلاش کردم تا این فایل صوتی را ترمیم و بازسازی کرده و کیفیت آن را بهتر کنم تا بعد از انتشار قابل فهم باشد، نتیجه تا حدودی رضایت بخش بود.

برای شنیدن فایل صوتی ترمیم شده  اینجا  را کلیک کنید.

مظفرالدین شاه در این فایل صوتی که در حضور وزیر خارجه خطاب به اتابک اعظم (امین السلطان) صحبت می‌‌کند، خودش را سایه‌ی خدا بر روی زمین می‌‌داند و از عملکرد همه‌ی وزرای حکومتش راضی‌ است! نکته‌ی مهم‌تر اما شباهت شدید ایشان در ساختار فکری، جمله‌بندی‌ها و حتا تلفظ بعضی‌ از کلمات مانند "هَمَه" با بنیانگذار جمهوری اسلامی یعنی‌ آیت الله خمینی است. این فایل دقیقا مرا به یاد پیام‌ها و سخنرانی‌های خمینی به هنگام عزل و نصب بعضی‌ از مقامات می‌‌اندازد، از جمله همان صحبت مشهورش درباره‌ی هاشمی رفسنجانی را اگر در نظر بگیریم بر این اساس رفسنجانی اتابک اعظم است نه امیرکبیر.

مظفرالدین شاه علی‌ رغم آنچه در تصور ما به دلیل سریال تلویزیونی امیرکبیر القا شده، لهجه‌ی ترکی چندانی ندارد. او در این فایل صوتی می‌‌گوید:

 «اتابك اعظم از خدمات صادق ولايق شما كه تا به حال چهل سال است خدمت مي كنيد از همه ي خدمات شما راضي هستيم به خصوص از خدمات اين سه چهار ساله اي كه در صدارت خود اظهار ميكنيد و ان شاء الله عوض اينها را همه را به شما مرحمت خواهيم فرمود و شما هم ابدا ذره اي در خدمات خود تان ان شاء الله قصور نخواهيد داشت و مرحمت مارا به اعلا درجه نسبت به خودتان بدانيد انشاء الله الرحمن بعد چهار صد سال كه خدمت بكنيد اميدوار هستيم كه هميشه خوب باشه و اين خدماتي كه به من مي كنيد و به مملكت ايران مي كنيد البته خداوند او را بي عوض نخواهد گذاشت ان شاءالله عوض او را هم خدا و هم سايه ي خدا كه خود من باشم به شما خواهم داد و از خدمات همه ي وزرا هم راضي هستيم و شما خدمات همه را حقيقتا خوب عرض مي كنيد و همه را به موقع عرض مي كنيد.»

۱۳۹۱ شهریور ۷, سه‌شنبه

خاطره‌ای از دور وقتی‌ جنبش دیگر نمی‌‌جنبید


سال ۸۷ بود، علیرضا داودی را احضار کرده بودند به کمیته‌ی انضباطی دانشگاه اصفهان، نتیجه‌ی احضار این بود که علیرضا در یک اقدام انقلابی‌ اصل تعداد زیادی از احکام انضباطی که برای بد‌حجابی تعدادی از دانشجویان دانشگاه اصفهان صادر شده بود را از محل دفتر کمیته انضباطی خارج و منتشر کرد، این را اولین بار است که می‌‌گویم کار علیرضا بود.
 دو ماه بعد حسین را گرفتند صدایشان در نیامد بعد من را گرفتند باز هم صدایشان در نیامد، رفقا کمیته‌ی پیگیری برای آزادی ما تشکیل دادند و در سیم ثانیه همه‌ی اعضای همان کمیته‌ی آزادی مرا که در اصل اعضای دانشجویان آزدیخواه و برابری طلب اصفهان بودند را هم با لشکر کشی‌ بی‌ سابقه گرفتند آوردند در زندان اصفهان بعضا ملاقات کردیم و شاد شدیم. نهایتن مرا با ۵۰ میلیون وثیقه و کلی‌ اتهام مزخرف تف‌مالی‌ شده آزاد کردند و رفقا را نگه داشتند اما سال بعد ۸۸ بود ... و سپس  ۸۹ ... شد.

*پ.ن (وقتی‌ حاشیه بر متن مسلط است): این را نوشتم تا فتح البابی باشد برای یک درخواست، رفقا! اینکه در یک سنگر بودیم یا نبودیم، درد‌هایمان را با هم به اشتراک گذاشتیم و یا خنجر زدیم، این جمله‌ی قبل اهانت بود یا نبود و یا از موضع هگلی همه و همه به کنار و تنها من را هم حتا به کنار بگذارید! اینکه اینچنین اختلاف درد دستگی داریم هم به کنار، نمی‌‌خواهد تاریخ جنبش چپ دانشجویی را بنویسید، تنها خاطراتتان را مکتوب کنید. نه الزاماً منتشر کنید اما شک نکنید شرایط موجود پیشاروایت‌ها را ملتهب می‌‌کند یا فرو می‌‌نشاند، بشتابید پیش از آنکه حافظه‌ها منقلب شوند.

۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

بیانیه‌ی کوبنده‌ی خودم خطاب به افکار عمومی‌!


و ان فیس‌الله هوم الشاغلون

داستان اینه که روزنامه‌ی وطن امروز چاپ تهران ستون صفحه‌ی ۳ خودش رو به یکی‌ از پست‌های وبلاگ شخصی‌‌ام با عنوان "باز هم حکایت دانش آموختکان نئوکان اسرائیل" اختصاص داده و ماجرا رو از بیخ چنان تحریف کرده که خودم کف کردم.

من رو همکار! امیر‌عباس فخرآور معرفی‌ کرده که همینجا از جگر فریاد می‌‌زنم من نه در گذشته، نه در حال و نه در آینده هیچ همکاری و یا حتا نزدیکی‌ با ایشان یا جریان کنفدراسیون دانشجویان ایرانی نداشته‌ام، از طرف دیگه این دوستان از شدت بی‌ سوادی یا بی‌ شرفی معنی‌ گیومه را نمی‌‌فهمند، گیومه یعنی‌ عین عبارت شخص نه اینکه تکه تکه از اول و آخر متن به هم به چسبانی و کلمات را تغییر بدهی‌، من علیه پان ایرانیسم نوشتم و اینها با ۱۸۰ درجه تغییر آن را به تجزیه طلبان! تغییر داده‌اند آن را هم در همان گیومه‌ی کذایی گذاشته‌اند.

در مورد لقب "نویسنده‌ی فراری روزنامه‌های زنجیره‌ ای" که مرا هم مفتخر! کرده‌اند باید عرض کنم که این فرار را اولا شما باعثش شدید دوما زنجیره‌‌ای تر از شما در جهان فقط خودتان هستید. تیتر همین مطلب را سرچ کنید تا ببینید چگونه مثل واتو واتو در تمام سایت‌های زنجیره‌ ایتان تکثیر شده است، ما که صبح تا شب با هم دعوا داشتیم و داریم و خواهیم داشت اما مطمئن باشید هر زمانی‌ که شما مانند همان "فتنه‌ی ۸۸" به صورت دیوانه‌ی زنجیری عمل کردید ما هم با همه‌ی اختلافات به صورت زنجیره‌‌ای پاسختان را خواهیم داد، شک نکنید.

امیرمحسن محمدی
روز سابع سنبله‌ی سنه‌ی یک هزار و سیصد و نود و یک