سال ۸۷ بود، علیرضا داودی را احضار کرده بودند به کمیتهی انضباطی دانشگاه اصفهان، نتیجهی احضار این بود که علیرضا در یک اقدام انقلابی اصل تعداد زیادی از احکام انضباطی که برای بدحجابی تعدادی از دانشجویان دانشگاه اصفهان صادر شده بود را از محل دفتر کمیته انضباطی خارج و منتشر کرد، این را اولین بار است که میگویم کار علیرضا بود.
دو ماه بعد حسین را گرفتند صدایشان در نیامد بعد من را گرفتند باز هم صدایشان در نیامد، رفقا کمیتهی پیگیری برای آزادی ما تشکیل دادند و در سیم ثانیه همهی اعضای همان کمیتهی آزادی مرا که در اصل اعضای دانشجویان آزدیخواه و برابری طلب اصفهان بودند را هم با لشکر کشی بی سابقه گرفتند آوردند در زندان اصفهان بعضا ملاقات کردیم و شاد شدیم. نهایتن مرا با ۵۰ میلیون وثیقه و کلی اتهام مزخرف تفمالی شده آزاد کردند و رفقا را نگه داشتند اما سال بعد ۸۸ بود ... و سپس ۸۹ ... شد.
*پ.ن (وقتی حاشیه بر متن مسلط است): این را نوشتم تا فتح البابی باشد برای یک درخواست، رفقا! اینکه در یک سنگر بودیم یا نبودیم، دردهایمان را با هم به اشتراک گذاشتیم و یا خنجر زدیم، این جملهی قبل اهانت بود یا نبود و یا از موضع هگلی همه و همه به کنار و تنها من را هم حتا به کنار بگذارید! اینکه اینچنین اختلاف درد دستگی داریم هم به کنار، نمیخواهد تاریخ جنبش چپ دانشجویی را بنویسید، تنها خاطراتتان را مکتوب کنید. نه الزاماً منتشر کنید اما شک نکنید شرایط موجود پیشاروایتها را ملتهب میکند یا فرو مینشاند، بشتابید پیش از آنکه حافظهها منقلب شوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر