پرستوها
مثل خمیدگی ابرهای گیج
سرخابی تر از چشمهایش:
مات ... کدر ... محو.
دیوارها فرقی ندارند
سینه میکشند
روی بنبستهایی که لِه تر از لا نفس نمیکشند:
سیاه ... تاریک ... شکسته.
از جادههای روز نگاه میپریشاند با لکنت
شب دریا میشود
تنها میمانی با خط خطیهای مقدم:
بی رنگ ... پاشیده ... متلاشی.
سکوت میتراند از جنون
سنگر و ستارههای گور تکثیر میشوند
چند شکوفهی قرمز روییده بود:
گرم ... سرشار ... زیبا.
ته مرداب جای دستهایش مانده
ابرها خشک بودند
پیادهروهای کوئینزلند نم دارند همیشه:
کشدار ... منقبض ... بخارآلود.
میگیرد تا نشانه میرود سینه
نزدیکتر از محور شکستهی دیافراگم
ساعت و صدا و سکوت چهار تا بودند:
تنگ ... گرفته ... زخمی.
امیرمحسن محمدی، ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر