صفحات

۱۳۹۴ شهریور ۱۲, پنجشنبه

... ح‌ل‌ب‌چ‌ه سوخت

۲۵ اسفند

درد می‌کشید ح‌ل‌ب‌چ‌ه تکه تکه می‌شد، بر خود می‌پیچید، نابینا شده بود، وقتی هواپیماها روی تمام تن ح‌ل‌ب‌چ‌ه با خط بریل می‌نوشتند «من زنده‌ام» چشمانش می‌سوخت، ح‌ل‌ب‌چ‌ه دست می‌کشید روی خطهای خون و زخمهای خود را می‌خواند. وقتی فرشتگانِ خدا با بمب های اروپایی جای تمام تاولهای ح‌ل‌ب‌چ‌ه را می‌بوسیدند، وقتی کرد‌ها انفال گرفته بودند بد‌تر از هزار درد بی‌درمان، داغ می‌گرفتند می‌مردند.
امروز ۲۵ اسفند بود که حلبچه روی زانو نشست، سرفه کرد، به پهلو خم شد و برای همیشه در چشمان این قرن سیاه خیره باقی ماند.





هیچ نظری موجود نیست: