صفحات

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

نقش روانکاوی در نقد ادبی



امیرمحسن محمدی

رابطه ی ادبیات و روانکاوی رابطه ی دو نظام اندیشه است که با نشانه شدن زبان و متن شدن ناخودآگاه به یکدیگر شبیه می شوند ، ساختار ادبیات ساختار کلی ذهن است نه یک ذهن خاص و رابطه ی این دو برخورد دو نیروی برابر و همتوان است ، هر نظام زبانی از دیدگاه « ژاک لاکان» ناخودآگاهی دارد که سبب باز بودن متن به روی معناهای بی پایان می شود و با هر برخورد می توان معنایی تازه بیرون کشید و یا همه ی معناهای دیگر را به پرسش کشید ، لاکان و دریدا بر همین اساس ناخودآگاه فروید را بازخوانی کرده و دستاوردهای انقلاب روانکاوی فروید را برای شناخت شناسی زبان بکار می گیرند و نهایتا بسیاری از کژخوانی های او را به چالش می گیرند ، در روانکاوی فروید ناخودآگاه از سرکوب امیال شکل می گیرد اما لاکان با گذشتن از شبکه ی هنجار های زبان ناخودآگاه و خودآگاه را شکل می دهد ، از نگاه او بر خلاف دیدگاه فروید ناخودآگاه تاریک نیست و پس از خودآگاه شکل نمی گیرد بلکه همزمان با اوست  و پیوند میان این دو همان شبکه ی زبانی است که در آن تولید شده اند، به عبارت دیگر ناخودآگاه صدای سخن خودآگاه است که شخص زبانش را نیاموخته است ، در مدل لاکانی ناخودآگاه روانکاو دقیقا مانند ناخودآگاه بیمار مورد توجه است سپس روایت بیمار و روانکاو برابر نهاده می شود ، او این مدل را برای منتقد و متن نیز تایید می کند .
به گفته ی لاکان کسی که ناخودآگاه متن را می خواند برای فهمیدن « من» درون خود می کوشد ، او با بازتولید متن در آن دخالت می کند ولی به این مداخلات با تردید می نگرد و کنش خواندن را مورد تحلیل قرار می دهد نه نویسنده یا خواننده ، کشاکش میان خواندن و ظرفیت های نهفته ی متن را آشکار می کند تا خواننده ی حرفه ای به عنوان پرسشگر در برابر متن باقی بماند ، لاکان بر دیگر بودن ناخودآگاه و زبانی بودن ساختار آن تاکید کرده و در نتیجه ظرفیت دانش روانکاوی را با دستاوردهای درخشان شالوده شکنانی که فرایند های دیگرساز را به پرسش کشیده اند همسو و همگرا می کند ، گفتمان هرمونوتیک جدید نیز از همان سالهای ابتدایی تولد روانکاوی در نشانه شناسی رویا و آفرینشهای ادبی هنری مطرح می شود و یکی از شناخته شده ترین کسانی که به جای نشانه شناسی رویای فروید نمادشناسی رویا را عنوان کرده است « کارل گوستاو یونگ » نام دارد ، او با متهم کردن فروید به تک صدایی  به خاطر محوریت داشتن غریزه ی جنسی در نظریه اش او را به چالش می کشد .
در زبانشناسی نوین نشانه و سمبل هردو بصورت دال و مدلول شناخته می شوند اما در باز شناسی این دو تنها سمبل است که جندگانگی در معنا را بر می تابد ، البته باید توجه داشت در مورد بعضی از سمبلها عکس گزاره ی فوق نیز صادق است یعنی سمبلهای گوناگون معنایی یگانه را می رسانند و مدلولی مشخص را پوشش می دهند ، عبور از نشانه شناسی به نمادشناسی در تفسیر رویا از یک سو و آفرینشهای ادبی هنری از سوی دیگر بنیانی ترین تحولی است که روانکاوی پشت سر گذاشته است  و به پیدایش مکتب یونگ انجامیده است ، فروید و یونگ می دانستند که میان رویا و اسطوره پیوند وجود دارد و هردو همزمان در ابتدای قرن حاضر کار تحقیق در اساطیر و ادبیات عامیانه را آغاز کردند ، روانشناسی تحلیلی یونگ کهن الگو یا « آرکی تایپ » را مطرح می کند ، بروز کهن الگو ها به موجب فرم است نه محتوا ، از نظر یونگ نمادها سویه ی آشکار آرکی تایپ های نا آشکار هستند  و آفرینشهای ادبی هنری یا رویاهای عمیق تجلی آنها .
از دیدگاه یونگ هر آفرینش ادبی و هنری نشان از ناخود آگاه حمعی دارد ، اکر جه قالبها و انگاره هایی که این مکتب مطرح می کند یونگ را در زمینه ی ساختارگرایان قرار می دهد اما زبان در فرضیات او بر خلاف اکثر ساختارگرایان مرکزیت ندارد و اسطوره محور است نه کلام محور ، به همین علت است که در جریانات کلی ادبیات و نقد ادبی تاثیر فراوان گذاشته است ، این مکتب جایی برای عرفان لاهوتی ندارد ، نجات دهنده را در اعماق می جوید نه در اوج .
نقد ادبی روانکاوانه با تلقی سه گانه ی فروید از روان آغاز شد و در همان ابتدا با پیروی از این الگو سه شاخه شد : نهاد ، من  و فرامن ، نهاد نماینده ی لیبیدو و اصل لذت بود که ناخودآگاه را به همراه بخش اعظم فرامن تشکیل می داد ، فرامن کار گذار ارزشهای خانوادن و اجتماع در روان بود و سرنوشت «من» هم این شد که در مقام کارگزار اصل واقعیت میان «نهاد» و «فرامن» را میانجیگری کند ، پیدایش نقد ادبس وابسته به روانشناسی «من»یا رونق مکتب نقد نو همزمان است ،از دید روانکاوان این مکتب نزدیکی رویا و نوشتار در این نیست که هردو خیال پردازی اند بلکه در استراتژیهایی است که برای از میان برداشتن مقاومت ناخودآگاه بکار می گیرند ،مفاهیم نقد نو در واژگان این مکتب راه پیدا می کنند ، حالا دیگر متن بر مدار مولف و آسیب شناسی او نمی چرخد ، بلکه به دنبال مخاطبی می گردد که تصویر خود را در متن بیافریند  و جای خواننده و نویسنده را در فرایند آفینش معنا عوض کند ، کار نقد روانشناختی کشاندن ادبیات به قلمرو روانکاور نیست به همین دلیل جدا دانستن نویسنده از اثرش در نقدهای روانشناختی اهمیت بنیانی پیدا می کند .
پس از پایان فرمانروایی لیبیدو در غرب به تدریج ارزشهای فرهنگی و نشانه های همگانی ناخودآگاه و «فرامن» حاکم می شود ، در مکتب نقد روانشناختی فرا من به جای آنکه به دنبال نشانه های نا بهنجاری در نویسنده و شخصیتهای متن باشیم محدوده ی نشانه شناسی را به متنهای همزمان گسترش داده و به الگو هایی می رسیم که از برخورد نیازها و خواستهای نهاد با ارزشهای فرهنگی و اجتماعی ایجاد شده اند به عبارت دیگر بجای آنکه حس گناه از عقده ی اودیپ سرچشمه گرفته باشد به کشمکشها و آسیبهایی پیوند می خورد که برای سازگاری با نظام ارزش گذاری اجتماعی خانوادگی پدیدار می شوند ، در این شاخه از نقد ادبی اگرچه نشانه های خصوصی و همگانی با هم جابجا می شوند اما سویه ی ناخودآگاه روان باقی مانده و «من» مورد توجه قرار نمی گیرد ، اکثر فرضیه های فروید امروز دیگر منسوخ شده اما روانکاوی نوین و حتی بنیانی ترین مفهوم آن یعنی ناخودآگاهی برای نشان دادن پریشانیهای روانی انسان که پس از دوران مدرنیته از آرامش و یکپارچگی خاطر فاصله گرفته کافی نیست اما فروید که نویسندگان را برگزیده ترین روانکاوان می دانست مفاهیم روانکاوی خود را از ادبیات وام گرفته بود با گشودن چشم انداز نا خودآگاه روان شیوه ی روایی تازه ای را در اختیار نویسندگان قرار داد ، او اگر چه در زمانی کوتاه جانشین حقیقتها و مطلقهایی می شود که با آنها در افتاده است اما با گذشت زمان به جند کمانه و چندگانگی اشاره می کند و از گشوده بودن متن و روان به روی معنا های بیشمار سخن می گوید و آنچه در سرآغاز متن از متون ادبی بیرون کشیده را به اندیشه های فلسفی و تفکر انتقادی شالوده شکنانه ای که قرن بیستم با آن پایان می رسد پیوند می زند ، او آغاز کر نقد روانکاوانه ی متن بود و منتقدی که امروز از منظر روانشناسی به متن می نگرد در روایت تازه ای که از متن می آفریند لایه های ناخودآگاه سرکوب شده ی متن را نیز باز سازی می کند یعنی روایت دوباره ی او از متن نا خودآگاهی دارد که خود از آن بی خبر است و نا گزیر باید بارها و بارها باز خوانی و باز اندیشی شودش

هیچ نظری موجود نیست: