صفحات

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

درباره ی زبانشناسی و نهاد اجتماعی زبان



امیرمحسن محمدی


زبانشناسی در اصطلاح بررسی علمی زبان است و به زبان در مفهوم عام آن می پردازد ، البته این علم از سوی دیگر به بررسی انواع زبانهای مختلف نیز می پردازد اما در حقیقت شناخت خصوصیت ناطق بودن انسان که وجه تمایز او با سایر موجودات است اهمیت ویژه ای پیدا می کند ،  این صفتِ گویایی رشته های مختلف و متفاوتی از فعالیتهای علمی بشر از فیزیک و فیزیولوژی گرفته تا روانشناسی روانپزشکی ، جامعه شناسی و مردم شناسی تا فلسفه و منطق را در بر می گیرد و امروزه دیگر هیچ کس توانایی آن را ندارد که به همه ی این جنبه های عملی زبان بپردازد .
زبان شناسی با ویژگی هایی که امروز می شناسیم هنگامی پا گرفت که به حق مدعی شد اگر علمی دائماً در حال بررسی مفردات باشد و نتواند زمینه ی کار خود را محدود کند هدف هایش مشخص نمی شوند و در نهایت ما را تنها به تفکر و استنتاج شخصی می رساند در نتیجه شاید دیگر نتوان آن را علم به مفهوم دقیق کلمه نامید در نتیجه نباید به ریشه شناسی و زبان های باستانی و آن همه شاخه های مختلف و متفاوت با حجم عظیمی از اطلاعات را در این علم بررسی کرد  چرا که هر علمی ناچار است که سرانجام یافته های جزئی را با یکدیگر ترکیب کند و از آنها نتایج کلی بگیرد .
تفاوت علم زبانشناسی با سایر علوم اینجاست که زبانشناسی زبان ر ا برای توضیح خود زبان به کار می گیرد و علوم دیگر زبان را برای توضیح پدیده های دیگر به کار می گیرند ، تنها چیزی که برای یک زبانشناس وجود دارد خود زبان در ساخت هایش و در کارکردش ، زبانشناسی امروز دارای اصول و قواعد و روش هایی مبتنی بر مشاهده و تجربه و استقراء است و بر اساس ملاک های صوری و عینی نتیجه می گیرد و سرانجام به مرز علوم دقیق نزدیک می شود و در سلسله علم های موسوم به علوم انسانی که موضوع بحث و بررسی آنها انسان است دقیق ترین و پیشرفته ترین آنها می شود به گونه ای که پاره ای از این علوم از جمله مردم شناسی و نقد ادبی اصول ، روشها و حتی اصطلاحات آن را عیناً اقتباس کرده و در زمینه ی فعالیت خود مورد استفاده قرار داده اند .
بشر چنانکه ارسطو تعریف می کند حیوانی مدنی بالطبع است بدین معنی که بصورن اجتماعی زیست می کند و هرچه به گذشته برگردیم به هیچ وجه زندگی اجتماعی انفرادی نمی یابیم ، به همین دلیل می توان دریافت که از ابتدای زندگی اجتماعی ایجاد ارتباط از مهمترین مسائل موجود بوده و از آنجایی که ارتباط مستقیم میان ذهن ها ممکن نمی باشد مهمترین وسیله ی ایجاد ارتباط همین زبان بوده است ، از سویی دیگر اگر حتی آفرینش هنری را زبان حال فردیت و تنهایی بشر عنوان کنیم باز هم هنگامی که هنرمند اثرش را در معرض دید و داوری دیگران قرار می دهد عملی در زمینه ی ارتباط انجام می دهد .
زبان در زمره ی نهاد های اجتماعی قرار دارد چرا که از آنجایی که نهاد های بشری ناشی از زندگی اجتماعی است و زبان نیز در درجه ی نخست ابزار ارتباط میان بشر محسوب می شود پس یکی از مهم ترین نهاد های اجتماعی محسوب می شود ، وظایفی که زبان بر عهده دارد در همه جا یکسان است اما نحوه ی عمل آن در هر اجتماعی آشکارا با اجتماع های دیگر تفاوت دارد به طوری که فقط در اجتماعی معین زبان خاص آن می تواند وظیفه ی تفهیم خود را انجام دهد ولی با این همه تفاوت آن با دیگر نهاد های اجتماعی را باید مشخص نمود یا به عبارت دیگر تعریفی از آن کرد که هم جامع باشد هم مانع باشد یعنی شامل همه ی زبان ها شود و هم اینکه شامل چیزی جز زبان نباشد تا شرط لازم تعریف جامعیت و مانعیت بر قرار باشد ، پس نهایتاً می توان اینچنین تعریف کرد که «زبان آن نهاد اجتماعی است که از نشانه استفاده می کند» ، هر چیزی که نماینده ی چیز دیگری جز خودش باشد یا به عبارت دیگر بر چیز دیگری جز خودش دلالت کند نشانه نامیده می شود و رابطه ی میان نشانه و معنای آن نیز همیشه بر اساس قرارداد نیست .
نشانه هایی که انسانها در زندگی اجتماعی خود به کار برده اند را به صورت کلی می توان به سه دسته تقسیم کرد : 1- نشانه ی تصویری ، یعنی نشانه ای که میان صورت و مفهوم آن مشابهتی عینی و تقلیدی است مانند نقش مار که بر خود مار دلالت می کند و صرفاً به دلیل مشابهت ظاهری می توان از اولی به دومی رسید ، 2- نشانه ی طبیعی که همان نشانه ی عقلی نیز نامیده می شود و میان صورت و مفهوم آن رلبطه ی همجواری یا تماس هست مثل رابطه ی میان دود و آتش که این رابطه از مقوله ی علیت است : آتش علت است و دود معلول آن ، فرق اساسی این نشانه با نشانه ی وضعی در این است که عمداً به قصد ایجاد ارتباط بوجود نیامده است ، 3- نشانه ی وضعی ، یعنی نشانه ای که میان صورت و مفهوم آن همچنان رابطه ی همجواری و پیوستگی وجود دارد اما این رابطه قراردادی است نه ذاتی و خود به خودی ، پس بر اساس قاعده ای جاری و مستعمل است نه بر اساس مشابهت صوری یا رابطه ی علی معلولی مانند دلالت لفظ اسب بر معنای «اسب» که تا مبتنی بر قراردادی میان گوینده و شنونده نباشد مفهوم نخواهد شد .
بسیاری از نشانه ها ممکن است از گروهی به گروه دیگر نیز بروند مثلاً دود از آنجایی که دلیل آتش است از نشانه های طبیعی به شمار می آید اما به عنوان مثال میان برخی قبایل سرخ پوست به نشانه ی اعلام جنگ یا خطر به شمار می آید در نتیجه نشانه ی وضعی نیز می باشد ، بسیاری از نشانه ها ممکن است ترکیبی از دو یا سه نوع نشانه باشند مثلاً در علائم رانندگی نشانه ای که دلالت دیگری بر پیچ جاده می کند متشکل از نشانه ی تصویری و وضعی می باشد حال آنکه نشانه ی توقف اجباری مطلقاً وضعی است .
هر نشانه دو رویه دارد که یک رویه ی آن بر رویه ی دیگر دلالت می کند به عنوان مثال مثلاً صورت مکتوب یا ملفوظ اسب بر معنای «اسب» و یا اینکه شکل جای پا بر شخص رونده ، در اصطلاح رویه ی اول «دال» و رویه ی دوم «مدلول» و رابطه ی میان آنها «دلالت» نامیده می شود ، در این مورد کلمه دال را لفظ و مدلول را معنی نیز می نامند ، به عبارت دیگر برای اینکه اصطلاحاً از نشانه به به شیء یا عین خارجی برسیم از دو مرحله ی دلالت می گذریم : دلالت دال بر مدلول و دلالت مدلول بر شیء خارجی ، به عنوان مثال با شنیدن لفظ دیوار به معنای دیوار و از معنای دیوار به خود آن می رسیم .
در نظر بسیاری از زبانشناسان قدیم مدلول با شیء خارجی یکی است ولی باید توجه کرد که در مورد کلمه معنی یا مدلول همان شیء خارجی نیست بلکه تنها بر آن دلالت می کند همانطوری که دال بر مدلول دلالت می کند به عنوان مثال می توان گفت که در کلمه ی رختخواب نمی توان خوابید و یا اینکه کلمه ی سرکه به خودی خود ترش نیست اما باید این نکته ی مهم را مد نظر داشت که کلمات طبق تعریف از لفظ و معنی تشکیل شده اند  اما در عالم خارج مصداق ندارند حتی در مورد اسم ها که معمولاً نماینده ی شیء مشخصی در عالم خارج اند حتی اسم های ذات را نمی توان همیشه به یقین دارای عین خارجی دانست و در نهایت تنها نتیجه گرفته می شود که مسئله ی زبان مسئله ی دال و مدلول و دلالت است نه مسئله ی عین خارجی ، یعنی واقعیت و شکی وجود ندارد که زبان و واقعیت در رابطه ی مدام با یکدیگر هستند اما کلمه ی «رابطه» را چنانچه گفته شد باید به معنای دقیق آن که متضمن تفاوت و فاصله است در نظر گرفت .
اگر بخواهیم تعریفی جامع و مانع از زبان داد که شامل اساسی ترین مشخصات آن باشد هنوز تعریف «آندره مارتینه» بهترین تعریفی است که تل کنون می توان ارائه داد : «زبان یکی از وسایل ارتباطی میان افراد بشر است که بر اساس آن تجربه ی آدمی در هر جماعتی به گونه ای دیگر تجزیه می شود و به واحد هایی در می آید دارای محتوایی معنایی و صورتی صوتی به نام «تکواژ» ، این صورت نیز بار دیگر به واحد هایی متوالی تجزیه می شود به نام واج که تعداد آنها در هر زبانی معین است و ماهیت روابط متقابل آنها هم در هر زبانی با زبان دیگر متفاوت است » .
پس سرانجام می توان گفت زبان ابزاری است ساخته از نشانه در اختیار اعضای هر جماعتی از جماعت بشری و بنابر این مثل هر ابزار دیگر وظیفه یا وظایفی انجام می دهد ، فردینان دوسوسور نیز در تعریف خود در باره ی زبان آن را «نظامی از نشانه های قراردادی» عنوان می کند ولی از سویی دیگر به عبارت دقیق تر زبان نقشهایی دارد و در هر ابزاری با توجه به موارد استعمال و نیز بررسی خود ابزار ، می توان نقشهای متعددی در باره ی آن تمیز داد و این به آن معناست که که باید همه ی این نقشها را دارای ارزش و ماهیت یکسان دانست ، نقشها به صورتهای متفاوت انجام می گیرند و درجات اهمیت متفاوتی دارند ، نقش اصلی زبان را از منظری دیگر بیان اندیشه ی مکتوم و انتقال آن به دیگری باید دانست که البته ممکن است برای پنهان کردن یا دگرگون جلوه دادن اندیشه و دروغ گفتن به کار رود به عبارت دیگر برای دروغ گفتن می توان از زبان استفاده کرد ولی در اصل باید درنظر گرفن دروغ گفتن جزء نقشهای زبان به شمار نمی آید ، به هر حال میان زبانشناسان ، روانشناسان و منطقیان در مورد نقشهای زبان اختلاف بسیاری وجود دارد و بسیاری از آنها تا پانزده نقش برای زبان در نظر گرفته اند اما غالباً نقش و استعمال و نتیجه را با هم خلط کرده اند ، به این معنا که همه را همپایه دانسته اند حال آنکه به طور خلاصه زبان یک نقش اصلی دارد که عبارت از ایجاد ارتباط است و سه نقش فرعی که عبارت از : تکیه گاه اندیشه ، حدیث نفس و ایجاد زیبایی هنری هستند و در آخر آنکه دومین نقش زبان یعنی تکیه گاه اندیشه چنان در خور ارزش و اهمیت است که می توان آن را هم ارزش و هم سنگ نقش اصلی آن یعنی ایجاد ارتباط دانست .

هیچ نظری موجود نیست: