صفحات

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

روایت جنون و بی خردیِ تراژیکِ معاصر


نگاهی به نظریات جنجالیِ میشل فوکو در تفسیر «سوء تفاهمِ جنون»



امیرمحسن محمدی



میشل فوکو با جسارت ترسناکی مدعی شده است که انسان های خاصی که تا قبل از فراگیر شدن منطق دکارتی در بین دانشمندان ،شاعران، عرفا ، قدیسین و ... جای می گرفتند و چیزهایی می دیدند و می شنیدند که دیگران قادر نبودند درک کنند ، در عصر امروز با برچسب شیزوفرنی به بیمارستان های مخوف روانپزشکی تبعید شده اند




در عصر امروز که به قول میشل فوکو دیوانگی و جنون بشر چنان ضروری شده است که دیوانه نبودن به خودی خود شکل دیگری از دیوانگی به شمار می آید، باید کسی پیدا می شد که تاریخ این شکل دیگرگونه از جنون را می نگاشت، حالا دیگر همگی باید درنگی کنیم و آن لحظه ای را دریابیم که انسان ها برای از بین بردن بلای جنون همت گماشته بودند ولی این دیولنگی هنوز حقیقتِ قطعی و همیشگی نشده بود و سودای اعتراض به آن جانی دوباره نبخشیده بود.
میشل فوکو تلاش کرد تا در اعماق جان ِ تاریخ به درجه ی صفر دیوانگی در سیر جنون دست پیدا کند تا زمانی را بیابد که برداشت انسان ها از دیوانگی یکدست و نامتمایز بوده است، زمانی که مرزبندی بین عقل و جنون خود مرزبندی نشده بود، او با پژوهشی که منجر به تألیف کتاب بسیار مهم «تاریخ جنون» شد از منظر زیبای خاص خودش تلاش کرد تا این تلقی متفاوت را از همان ابتدای راه شکل گیری اش توصیف کند و ثابت کند هنگامی که این مسیر ناهموار آغاز شد چگونه در یک سوی حرکتِ خود «خِرد» را تنها جا گذاشت و در سوی دیگر دیوانگی و جنون را و این همان لحظه ای بود که آنچنان جنون و خرد نسبت به یکدیگر ناآشنا ، بیگانه یا بیرونی شدند که راه را برای تبادل هرچیز باهم بستند و هرکدام برای دیگری حکم مرده را یافتند.
هیچ شکی نیست که فعالیت در این حیطه و با این دیدگاه خاص بسیار دشوار است و برای اینکه بتوان از آن عبور کرد باید از تکیه بر حقایق نهانی چشم پوشید و متوجه باشیم اطلاعاتی که تا کنون در باره ی جنون کسب کرده ایم به هیچوجه نمی تواند راهنمای ما برای طی کردن مسیر بررسی تاریخ واقعی جنون باشد، میشل فوکو هنگامی توانست این مسیر را بدون سنگ اندازی پایِ چوبینِ خرد طی کند که هیچ کدام از مفاهیم آسیب شناسی روانی را برای سامان بخشیدن به پژوهشش مورد استفاده قرار نداد و حتی بصورت ضمنی نیز در بازنگری روانشناختیِ جنون درگیر نشد ، چیزی که او مورد توجه اساسی قرار داد اصطلاحاً عمل انفکاک جنون بود نه عِلمی که پس از تحقق این انفکاک و در آرامشی که دوباره برقرار شد بوجود آمده بود.
از منظری که این متفکر بزرگ معاصر نگاه کرده است اصل بر شکافی قرار داده شده که میان خِرَد و نابخردی فاصله ایجاد کرده است و نتیجه ی طبیعی یی که از این پیش فرض استخراج شده این است که قدرت خرد برای آنکه بتواند جوهر نابخردی را همانند دیوانگی، خطا یا بیماری سلب کند به نحوی بارز و آشکاری از این شکاف ناشی شده است ، پس حالا می توان از این منازعه ی نخستین حرف زد بدون آنکه تصور پیروزی یا حق پیروزی را حتی به ذهن راه داد ، دیگر میتوان از این چشم پوشی مکرر در تاریخ حرف زد و هرآنچه را نشان از پایان کار یا استقرار حقیقت دارد از ذهن دور کرد، حالا دیگر می توان از شکاف و خلاء بوجود آمده میان خرد و نابخردی سخن به میان آورد بدون آنکه به تمامیت و کمال چیزی تکیه کنیم که خرد ادعا می کند آن است.
این قلمروی تازه ای که میشل فوکو با شاهکار جاویدش یعنی «تاریخ جنون» به روی چشم ما گشوده است تنها در صورتی قادر خواهیم بود ابعاد آن را درک کنیم که متوجه باشیم در این قلمرویی که مجنون و عاقل در حالی که از هم جدا می شدند اما هنوز منفک نبودند و با زبان بسیار ابتدایی و غیر علمی گفتگویِ جداییِ خود را آغاز کردند و این گفتگو گواهی ای گذرا بود بر این مدعا که این دو به هرحال با هم گفتگو می کنند ، دیوانگی و نادیوانگی ، خرد و نابخردی به شکل بسیار مغشوش و نا متمایزی در این قلمروی خاص جای گرفته اند، تا هنگامی که این دو با عناوینِ مجزایِ دیوانگی و عقل وجود نیافته بودند، از یکدیگر جدایی ناپذیر بودند و در تبادل و تعادلی که نسبت به یکدیگر ایجاد کرده بودند هریک نسبت به یکدیگر و برای دیگری جای گرفته بودند.
در عصر تکنولوژی امروز که آرامش و بی کشمکشیِ خشکِ مصنوعی بوجود آمده و در آن جنون بیماری روانی تلقی می شود و انسان دیگر با دیوانگان هیچ گفتگویی ندارد، میشل فوکو با جسارت ترسناکی مدعی شده است که انسان های شیزوفرنیکی که تا قبل از همه گیر شدن منطق دکارتی در بین دانشمندان ، عرفا ، قدیسین و ... پیدا می شدند چیزهایی می دیدند و می شنیدند که دیگران درک نمی کردند را در عصر امروز با برچسب شیزوفرنی به بیمارستان های مخوف روانپزشکی تبعید کرده اند و به ناچار مجبور به خودسانسوری شده اند، چرا که در تعقل و منطق امروز نمی توان درک کرد که کسی با توانایی خاصی چیزهایی ببیند و بشنود که سایرین از درک آن عاجز باشند ، حالا دیگر در یک سو انسان عاقل و دکارتی وجود دارد که پزشک را به نمایندگی از خود به سوی جنون می فرستد و اینچنین می شود که هرنوع رابطه با جنون از خارج از کلیت مجرد بیماری ناممکن می شود ، در سوی دیگر فرد دیوانه جای دارد که با غیر از خود تنها با میانجی خردی که آن نیز مجرد است ارتباط ناقصی برقرار می کند آن هم خرد خاصی که در نظم ، بندهای جسمانی و اخلاقی ، فشار بی نام و نشان گروه و ضرورت تطبیق با معیارها و هنجارهای حاکم تجلی پیدا می کند و بین آن دو هیچ زبان مشترکی وجود ندارد یا بهتر بگوییم حالا دیگر وجود ندارد.
فوکو در این کتاب اثبات می کند که تلقی جنون به مثابه بیماری روانی در اواخر قرن هجدهم خبر از گفتگویی قطع شده به میان می آورد و نشانه ی آن بود که جدایی عقل و جنون امری محقق است و از لحاظ تاریخی سبب شد که آن کلمات ناکامل و فاقد قواعد ثابت نحو که با لکنت ادا می شدند (و یکی از انواع آن در زبان فارسی به عنوان مثال «شطحیات» به شمار می آید) و ارتباط میان بی خودی و عقل به وسیله ی آنها برقرار می شد به جرگه ی فراموشی سپرده شود و زبان روانپزشکی که به قول فوکو «تک گفتار درباره ی جنون» است جز در اینچنین سکوتی نمی توانست تشکیل شود.
برای مشاهده ی ماهیت حقیقیِ برخورد و مواجه ی عقل و جنون که در ماورای عرصه ی زبانِ خرد شکل می گیرد فوکو این نکته را مورد توجه قرار می دهد که این پروسه به روند افقی تکامل خرد نظر ندارد بلکه در عمق زمان در صدد ترسیم آن خط مداوم و عمودی است که در تمام طول تاریخ خود همواره خرد را با غیر خود روبرو کرده است و هنجاروقاعده مندی اش را بر مبنای نابهنجاری وبی قاعدگیش ارزیابی کرده است .
این متفکر و فیلسوفِ بی رقیبِ فرانسوی الاصلِ معاصر از لحاظ نظری و فلسفی از نیمه ی قرن هفدهم تا پایان قرت هجدهم که دوره ی حاکمیت بلامنازع خرد در اروپا بود را مقطعی تاریخی به شمار می آورد که در طی آن زبانی که تبادل و ارتباط میان عقل و جنون در آن برقرار می شد از اساس تغییر کرد ، فوکو در تارخ جنون دو واقعه را با وضوح بسیار زیادی معرف این تغییر به شمار می آورد : یکی تأسیس بیمارستان عمومی در 1657 و «حبس بزرگ» فقرا ، و دیگری آزاد کردن دیوانگان در بند بیمارستان «بیستر» در 1794. ابهام آنچیزی که در فاصله ی میان این دو واقعه ی مهم ، خاص و متقارن گذشت، تاریخ نگارانِ پزشکی را دچار مشکلات حادی کرده بود : برخی آن را سرکوبی کورکورانه در نظامی مطلقه دانسته اند اما برخی دیگر آن را کشف تدریجی و پیشرونده ی حقیقت اثباتیِ جنون ، توسط علم و بشردوستی تعبیر کرده اند ، فوکو ادعا می کند که درپس این معانی برگشت پذیر و غیر قطعی ساختاری وجود داشت که نه تنها نمی توانست این ابهام بزرگ را از میان بردارد بلکه خود عامل این ابهام بود ، همین ساختار است که نشان دهنده ی گذر از برداشت قرون وسطایی و اومانیستی از جنون به برداشت کنونی می باشد که آن را در چهارچوب بیماری روانی محصور و محبوس کرده است .
از قرون وسطا تا عصر رنسانس منارعه انسان با جنون منازعه ای پر رنج و جدل بود که انسان را ناخواسته با نیروهای پنهانی عالمِ پر رمز و راز رو در رو می کرد ، مشاهده می شد که با این تفسیر جدید تعابیر و تصاویری که در آنها از هبوط بشر ، تحقق مشیت الهی ، استحاله و اسرار شگفت انگیزِ معرفت سخن گفته شده بود تصورِ انسان از جنون را شامل می شد ، حالا دیگر برداشت ما از جنون در چنگ آرامش مصنوعی علمی اسیر شده و از فرط شناختنِ جنون آن را فراموش کرده است .
رسیدن از برداشت قرون وسطایی جنون به برداشت علمیِ کنونی از طریق دنیایی صورت گرفته است که میشل فوکو با جسارت هرچه تمام تر عنوان می کند که عاری از تصاویر و تصورات و بی بهره از بینش اثباتی است که نوعی شفافیتِ خاموشِ ساختاریِ عظیم و ساکنی چون جنون را به صورت نهادی بی صدا ، عملی بی چون و چرا و معرفتی بی واسطه عیان کرده و عریان می کند، این ساختار عظیم نه به حیطه ی رنج و جدل تعلق دارد نه به قلمرو شناخت ، اینجا نقطه ای است که در آن تاریخ در وضعیت تراژیکی که هم بانی خود است و هم نافی آن ، کاملاً ساکن باقی مانده است.
نوشته شده در جمعه 18 اسفند1385ساعت توسط محسن محمدی

هیچ نظری موجود نیست: