کبودهای انتهای لبخند
ریزش مداوم ماه روی بام ابرو
دودهای مکرر پهلو از لا به لای دنده ها
تمام حجم خراشیدهی افق روی آسمانی از ویرانی
وقتی میآیی ای مهربان
فانوسها را بشکن
شکستهی دوشنبههایی که توی این تقویم دارند میسوزند
انباشتهی تاریک جمجمه ها
طنابهای آویزان
طنابهایی از فریاد
نشسته از غدههای خراشیده، چرکیده روی درد
هفت روز آتش گرفته است
امای این آسمان
حتا این درد
گیرم از این کنایهها هیچ نمیفهمید
گیرم از چشمهایتان دود بلند میشود، تجمع میکند تمام ابرهای جهان در من، از کبودی زیر ناخنها وقتی میپیچد شکستههای ماه توی شیارهای متعفن سینه که از ادامهی بختک ورم کرده بود، گیرم که میپاشد هفت پرده از دیوار فرو میریزد آجرهای پشتم از خشتی به خشتی که بیرون میکشیدی از زیر لحد، گیرم بال میزدی نفس میگرفتی از سوی قطبهای شکستهی در من
وقتی میآیی ای مهربان
فانوسها را بشکن
ابرها را بگیران
چشمهایت را فرو بریز
از انتهای قدیم جهان دود بلند میشود
می سوزد
تلاطم ها
کمی کمی از شکستگی آن ستارهی تاریک
دقیقهها زخماند
ساعتها بخیه میشوند
تقویم آتش گرفته میچکد سنگین روی این روز
وقتی میآیی ای مهربان
فانوسها را بشکن
بخواب
پایان شو
از مرزهای انتهای سینه
وقتی میایی ای مهربان
ویرانی تمام استخوانهای جمجمهای
دردی
لهجهی گورستانی باد بودهام
و آن مرد
آن مرد که دستش را روی لحد گذشته است
آن مرد که زبان باستان و علف را میفهمد
آن مرد که خمیده از پهلو دو تا شده شقیقههای دیوار را پر کرده با زبان دو شاخهاش زهر میچشد از مهرههای پشت سقف تیر میکشد تیرکهای موازی چشمانش
وقتی میآیی ای مهربان
کرختی عقربهها را تلفظ میکنی
زخم هارا ویرایش میکنی
امیرمحسن محمدی / ۲۷ تیر ۱۳۹۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر