صفحات

۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

چند کلمه با بازجویان کهریزکِ اصفهان: لطفا اعتراف کنید / امیرمحسن محمدی


شما شکنجه کرده‌اید، زندانیا‌ن اصفهان را و مرا و رفقایم را، این را در دادگاه در حضور سایر متهمین هم گفتم، سال ۸۷ اعتراف دروغی که از من گرفتید بعد از ۱۱ روز فشار جسمی‌ و ضرب و شتم شدید بود، شما مرا مجبور کردید عین جمله‌ای که تکرار می‌‌کنید را بنویسم و امضا کنم، این را در دادگاه هم گفتم اما حالا دیگر برایم زیاد مهم نیست.

اعتراف کنید، شما اکثر زندانیان سیاسی را شکنجه می‌‌کنید، نه فقط شما که در همه‌ی شهرها شکنجه می‌‌کنند، سال ۸۸ و بعد از انتخابات زندان اصفهان را پر از زخمی کردید و شرح شکنجه‌هایی که بر زندانیان رفته بود صحبت‌های روزانه‌ی بین ما بود، زندانی متهم به ارتباط با سازمان مجاهدین را به یاد بیاورید که در راهرو طبقه بالا با کابل بصورت دهه شصتی شکنجه‌اش کرده بودید، نوجوان ۱۷ ساله‌ای را به خاطر بیاورید که از ناحیه‌ی لگن، زانوی چپ و ساق پای راست دچار شکستگی شده بود و شما حتا از دادن قرص بروفن به او خودداری می‌‌کردید، ج - ه را به یاد بیاورید که شکنجه و اعدامش کردید، اینها را هنوز کامل نگفته‌ام تا خودتان اعتراف کنید.

آن یکی‌ آقای میم بازجوی خوب و مهربانتان بود، همان بازجوی مهربانتان بعد از اینکه علیرضا داودی کشته شد روز تولدم مرا از این فاجعه مطلع کرد، صدایش را فراموش نمی‌‌کنم که با لحنی سرشار از قبرستان و پوزخندی سیاه گفت: "راستی‌ علیرضا هم مُرد!" سپس مدارکی از پرونده‌ام را جلویم گذاشت، من شوک زده بودم اشک می‌ریختم و بدون اینکه بخوانم و بدانم چه هستند امضا می‌‌کردم، این را در دادگاه هم گفتم.

آقای بازجو!

اعتراف کنید، شما علیرضا داودی را در کهریزکِ اصفهان شکنجه کردید، تا جایی که خودم شخصاً دیدم دست راستش از سه نقطه توسط سیگار سوزانده شده بود، این را وقتی‌ انجام دادید که ۴۸ ساعت علیرضا را از دست چپ نصفه آویزان کرده بودید و این آسیب دیدگی را بعد از آزادی هم هنوز داشت. علیرضا روی دنده‌هایش آثار کبودی داشت و حتا در ملاقات نیز با صورت کبود حاضر شده بود و روی پای خودش به سختی ایستاده بود، این به سختی روی پا ایستادن را شما و من خوب می‌‌فهمیم یعنی‌ چه، وقتی‌ در اولین ملاقاتم معاون زندان آقای علی‌ زاده توضیح داد که باید محکم راه بروم و شاد و خندان باشم وگرنه از ملاقات خبری نیست، اما این هم دیگر آنقدر برایم مهم نیست.

آقای بازجو!

اعتراف کنید کار شما بود، شما آدم کشته‌اید، پرونده‌ی قتل علیرضا بسته نخواهد شد، با تهدید و احضار پی‌ در پی‌ خانواده‌ی علیرضا و بازجویی‌های ادامه دار آن خانواده‌ی عزا دار، پلمپ مغازه‌ی پدر علی‌ و محروم کردن آنها از تحصیل در دانشگاه، خانواده‌اش را از پیگیری پرونده منصرف کردید، با من چه می‌‌کنید؟

جناب آقای کرامت اسلامی!
 

اجازه نمی‌‌دهم این پرونده مشمول مرور زمان شود، از پیگیری آن دست بر نمی‌‌دارم، بعد از آزادی به مراسم چهلم علیرضا که رسیدم مادرش که دید من آزاد شده‌ام و آمده‌ام  روی قبر با گریه گفت: "علی‌! پاشو! محسن اومده، یادته میگفتی‌ من هرکاری می‌‌کنم تا محسن رو آزاد کنن حتا اگه من رو هم دوباره بازداشت کنن؟" ... علی‌ جان دلم برایت تنگ است.

آقای دستگاه قضا!

عاملین و آمرین قتل علیرضا داودی را محاکمه و مجازات کنید، جلوی انتشار گزارش کالبد شکافی و بررسی‌ پزشکی‌ قانونی‌ را گرفتید و به یک جمله‌ی کوتاه بسنده کردید: "خفگی در اثر مسمومیت دارویی"! علی‌ در روزهای اعتصاب غذای دانشگاه اصفهان یادداشتی نوشت و تکثیر کرد که نسخه‌های ان را همه‌ی ما داریم مبنی بر اینکه: "هر اتفاقی برای من افتاد مسولیتش متوجه شخص اول مملکت است". رفته بودید برای خودتان چای بیاورید یکی‌ از برگه‌‌های بازجوی را برداشتم و هنوز نگه داشته‌ام
برای روزی که در آن اعتراف کنید، قول می‌‌دهم بازجوی خوبی‌ باشم، نه شکنجه کنم نه حتا کتک بزنم و توهین کنم، جواب دهید و امضا کنید و اثر انگشت بزنید:

*سوال) چه کسی‌ دستور قتل علیرضا داودی را صادر کرد و چه کسی‌ آن را اجرا کرد؟

هیچ نظری موجود نیست: