پسامدرنیسم به سوی شکل گیری پسادادائیسم
امیرمحسن محمدی
در این متونی که ادعای پسامدرن دارند «معنا» هیچ تناسبی با آنچه در متون مرجع پسامدرن دنیا «معنا» اطلاق می شود ندارد، چراکه در معناشناسی مدرن از آنجایی که علم هرمنیوتیک جدید آغاز شده است دیگر جمله ها محدود به یک لایه ی تأویل ناپذیر یا تأویل های مختلفی از یک لایه ی معنایی نیستند، حالا دیگر با عبور انسان جدید از معبر مدرنیته، معنا مثله شده و پاره پاره چشم به تبارشناسی امروز کلیت متن دارد.
آنچه در بین آثار ادبی ایرانیان عنوان پست مدرن را یدک می کشد بیشتر از آنکه با ویژگی های نداشته ی پسامدرنیسم تناسب داشته باشد در صورت تجزیه و تحلیل عمیق، نوعی دادائیسم متأخر را به ذهن مخاطب متبادر می سازد. از نظر من آنچه خصیصه ی بالذات نحو این قبیل آثار است، بیشتر از آنکه عنوان آنارشیسم را یدک بکشد، نوعی بی نظمی نا آگاهانه است که در اثر اصرار مولف در نبودن محوری مرکزی برای متن(که در ظاهر شباهت بسیاری با مرکز گریزی دارد) حاصل شده است.
در این رهگذر معنا به عنوان ماهیتی که در زیبایی شناسی مدرن دیگر محدود به یک لایه ی تأویل ناپذیر و تأویل های مختلفی از یک لایه ی معنایی نیست، در این قبیل متونی که صرفاً ادعای پسامدرنیته را یدک می کشند هیچ تناسبی با آنچه که در متون مرجع پسامدرن دنیا به آن «معنا» اطلاق می شود ندارد، چراکه در معناشناسی مدرن از آنجایی که علم هرمنیوتیک جدید آغاز شده است دیگر جمله ها در حداکثر ظرفیت معنایی خود، نقش معنایی متون مقدس را بازی نمی کنند، حالا دیگر با عبور انسان جدید از معبر مدرنیته، معنا مثله شده و پاره پاره چشم به تبارشناسی امروزی کلیت متن دارد.
از طرفی دیگر آنچه از خصیصه های کلیدی متون پسامدرن مرجع در دنیا می باشد و به شکل غریبی در این نمونه های وطنی متن پسامدرن غایب است چیزیست که در زبان شناسی تخصصی اصطلاحاً «کانتکس» متن نامیده می شود، لازم به ذکر است که عبارت «بافت» ترجمه بسیار ناقص و نامناسبی از کانتکس است که بعضاً مشاهده می شود عده ای از نظریه دانان داخلی مورد استفاده قرار می دهند، مهم تر از همه باید ذکر کرد که «فرم» بخش کوچکی از کانتکس درونی متن است که اکثرا توسط این نویسندگان پسامدرن فارسی نه تنها رعایت نمی شود که با دشمنی نامفهومی مورد هجمه قرار می گیرد، چرا که در قاموس این نویسندگان داخلی ویژگی «ماهیت سلبی پسامدرنیته» به شکل غریبی به جای اینکه دقیقاً در ماهیت اعمال شود، کاملا با اصرار هرچه بیشتر در ظاهر متن و یا به عبارت دقیق تر در وجود متن اعمال می شود.
در نظر داشته باشیم در این قبیل متون جعلی پسامدرن (که متأسفانه در ایران تقریباً شامل اکثریت قریب به اتفاق نمونه ها می شود) کانتنت و یا با ترجمه باز هم ناقص و بسیار ضعیف :«محتوا» نیز با همین شدت و حدت از کلیت متن غایب می شود چرا که هنگامی که یک نویسنده ویژگی سلبی متن را برای خود اینچنین برداشت می کند باید همه چیز را از از متن حذف کند: بافت ، فرم، محتوا، مرکز و محور متن، معنا و بسیاری دیگر از خصیصه های گریز ناپذیر یک متن پست مدرن از جمله «کانسپت» یا مفهوم که نبود آن در این قبیل متون ، کلیت پسامدرنیسم ادبی را با حمله های شدیدی از جناب اهالی کلاسیسیزم روبرو ساخته است.
اما به راستی تبار شناسی پسامدرنیسم را در کجا می توان یافت؟ در جواب باید گفت اگر پستمدرنیسم ابتدائاً به عنوان یک نظریه و اندیشه مدرن لحاظ شود، به دهههاى هفتاد و هشتاد میلادى باز مىگردد; اما پیش از آن نیز مىتوان مضامین و رگههایى از اندیشه پستمدرن را در عرصههاى هنر، ادبیات، جامعهشناسى و تاریخ یافت . علاوه بر این مضامین و رگهها در ادبیات غرب، از وجود چنین مفاهیم و مضامینى در آثار گذشته ایرانى می توان سخن گفت، براى مثال، در آثار هدایت، حمیدى یا بیهقى به بنمایههایى برمىخوریم که پستمدرنها نیز به آنها تکیه دادهاند .
بعضى بر این باورند که تا مدرنیته را سپرى نکنیم، نمىتوانیم پستمدرنیته را تجربه کنیم; اما بنا بر این گفته لیوتار که «براى مدرن بودن، ابتدا باید پستمدرن بود» و نیز با توجه به معرفى کسانى چون کافکا، جویس، الیوت و ... به عنوان نظریه پردازان پستمدرن، به این نتیجه مىرسیم که براى پستمدرن شدن، لزوما نباید مدرن بود . البته پستمدرنیته، به عنوان یک «صورتبندى» ، حتما باید بر صورتبندى ماقبل خود، یعنى صورتبندى مدرنیته، استوار باشد . پستمدرنیته نوک پیکان حمله خود را متوجه مضامینى ساخته است که ستونهاى اصلى انقلاب مدرنیته به شمار مىروند; مضامینى چون پیشرفت، تکامل، انقلاب علمى، روشنگرى و ... . پس اگر پستمدرنیته بخواهد به عنوان یک صورتبندى در جامعه ما مطرح شود، باید سمت و سوى خود را متوجه عقلانیت ابزارى، روشنگرى دکارتى، روشنگرى کانتى، جامعه مدنى و ... کند . ما در عرصههاى اجتماع، اقتصاد و آموزش و پرورش، به نمونههایى برمىخوریم که به هیچ وجه به جامعه مدرن مربوط نیستند . در چنین جامعهاى، نمىتوان از صورتبندى پستمدرنیته سخن گفت; چون این صورتبندى براى بقاى خود، به ارکان و بسترهاى مدرنیته نیاز دارد تا آن را زیر سؤال ببرد . اما این بدان معنا نیست که گرایش یا تفکر یا جریانى موسوم به پستمدرن در جامعه ما وجود ندارد، بلکه صرفا مىتوان گفت در ایران، چیزى به نام صورتبندى مدرنیته وجود ندارد .
برخى معتقدند که سرآغاز اندیشههاى پستمدرنیستى را در ایران، مىتوان در آراى کسانى چون سهروردى یافت . اما باید توجه داشت که وجود مضامین و بنمایههاى پستمدرن در تاریخ بیهقى و ... یک چیز است و جستوجوى اندیشه پستمدرن در آراى آنان، امرى دیگر . اندیشه آن دوران قطعا با اندیشه مدرن تقابل معنایى ندارد و در دوران سهروردى و بیهقى و دیگران، چیزى به عنوان اندیشه مدرن وجود نداشته است .
بلید تاکید کرد که انديشه پست مدرن در ايران به هیچ وجه از سهروردي آغاز نمي شود و این ديدگاه غلط است . البته در اندیشه های كساني چون حميدي ،يا تاريخ بيهقي و يا افصار و برخي منابع كلاسيك مضامين و بن مايه ها و گذاره هاي پست مدرن را داريم ،گزاره ی دوم بسیار قابل قبول تر است اما اين كه انديشه پست مدرن را بخواهيم در آراء آنها جستجو و پيدا كنيم غلط است. زيرا وقتي ما مي گوييم انديشه پست مدرن ، بايد در نظر گرفت که اين انديشه پست مدرن قطعا با يك مفهوم ديگر به نام انديشه مدرن تقابل معنا پيدا مي كند .در حالي كه در آن دوران يعني سهروردي و بيهقي و يا حتي قاجار و پهلوي چيزي به عنوان انديشه مدرن نداشته ايم . خيلي تلاش شده تا تاريخ تفكر مدرن در ايران را از دوران مشروطيت يعني سال 1285 شمسي (1905 و 1906ميلادي ) بدانيم كه متفکرین اين موضوع را زايمان ناقصي مي دانند. و بايد درنظر گرفت كه قابله مدرنيته سرمايه داري است . ما سرمايه داري نداشته ايم ،بنابراين بچه ايي كه حاصل اين زايمان بود ، بچه ايي ناقص بود. و بند ناف استبداد دور گردن آن را گرفت و خفه كرد. پس اين موضوع كه جريان پست مدرن به عنوان يك انديشه اجتماعي،و يك جريان اجتماعي در ايران وجود داشته و ريشه اش به فلان جا بر مي گردد ديدگاه اساسا غلطي است. ئ البته اگر بخواهيم خيلي دست بالا بگيريم مي توانيم بعضي مضامين آنها را به عنوان مضامين پست مدرنيستي ياد كنيم، و شرايطش را هم در آثار خودمان پيدا كنيم.
چنين چيزي را در حال حاضر در ايران شاهد هستيم،مثلا بعضي گرايش ها هست كه تلاش دارند آثار بعضي نويسندگان قديمي ما را جزء آثار پست مدرن قرار دهند . چرا كه در آن آثار ، مثلا آثار « هدايت» و يا كتاب مقامات«حميدي» و يا بيهقي ،به يك سري مضامين و بن مايه هايي برمي خورند كه اين مضامين و بن مايه ها همان مضامين و بن مايه هايي است كه پست مدرن ها به آن تكيه دارند. و اين همان اتفاقي است كه در غرب هم رخ داده است،و روي همين اصلي آثار كساني مثل كافكا،جيمز جويس و يا توماس اليوت و يا پيش تر از آنها در بعضي آثار شكسپير و يا چارلز ديكنز،مضامين و بن مايه هاي پست مدرنيستي كشف كرده اند. در كنار اينها بايد به كاري كه «ميخاييل باختين»درباره آثار «رابله » انجام داد كه بسيار مشهور است ،و در اكثر نقدهاي پست مدرن به اين كار باختين اشاره مي كنند نيز اشاره كرد كه از طريق نوشته هاي رابله در قرن پانزدهم و شانزدهم ويژگي هاي ادبي پست مدرن را بررسي مي كند. همين جريان دستمايه ايي شده است براي بعضي ها تا اين نظر را بدهند كه براي پست مدرن بودن نيازي نيست كه شما حتما مدرن باشيد و بسياري از آثار مدرن هستند كه پيش از مدرن بودن پست مدرن هستند؛و يا حداقل به تعبير «ژان فرانسوا ليوتار»فيلسوف فرانسوي اين گونه است كه «براي مدرن بودن ابتدا بايد پست مدرن بود». خوب به نوعي مي توان گفت بعضي از مفروض ها و پيش فرضهايي كه معتقدند براي اين كه در يك جامعه ايي به مضامين و بن مايه هاي پست مدرن بربخوريم و يا اين كه براي پست مدرن بودن شما حتما بايد مدرن باشيد،اين گرايش و اين رويكرد و نگاه به گذشته نافي اين پيش فرض و يا گزاره است. يعني شما مي توانيد پست مدرن باشيد بدون آن كه مدرن بوده باشيد . و يا اين كه شما در بعضي جاها مي توانيد به مضامين و بن مايه هاي پست مدرن بر بخوريد كه حتي گذاري هم به مدرنيته نداشته ايد. چون اينجا شما اينها را به صورت دو صفت مي بينيد . يك حالت مداليته است و ديگري حالت وجه يا كيفيت است . يعني از اين زاويه كه نگاه كنيد مسأله اي پيش نخواهد آمد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر