امیرمحسن محمدی
مطالعات زبانشناختی در ادبیات زبان فارسی پدیده ای نوپا ست ، شاید بتوان گفت که کمتر از همه ی شاخه های دیگر مورد توجه قرارگرفته است ، کمتر کتابی انتشار یافته که تا ادبیات را از منظر زبان و با دید زبانشناختی مورد بررسی قرار داده باشد تنها پژوهشهایی در زمینه ی عروض و قافیه صورت گرفته که با نوشته های خانلری و فرزاد آغاز شده و با تحقیقات نجفی ، شمیسا و وحیدیان کامکار ادامه پیدا می کند و توجه آنها به برخی ویژگیهای تحلیل زبانشناختی به گونه ای ضمنی نشان دهنده ی دیدگاه زبانشناسانه ی آنها در بررسی وزن شعر فارسی می باشد به شکلی که این دسته از محققان اقدام به حذف اصطلاحاتی چون سبب ، وتد و فاصله کرده و با بکارگیری روش تقطیع هجایی ، توجه به ماهیت آوایی وزن و استفاده از اصطلاحاتی چون صامت و مصوت و نهایتا آمارگیری برای تشخیص بسامد وقوع اوزان ، به روش علمی برای طبقه بندی اوزان روی می آورند . قافیه نیز بارها از دیدگاه زبانشناختی مورد بررسی قرار گرفته است ، به عنوان مثال شفیعی کدکنی پژوهش گسترده ای را در باب قافیه از منظر زبانشناختی انجام داده است که ارزش واقعی کار او در طرح نقشهای قافیه و بویژه تاثیر موسیقیایی آن است ، محمد علی حق شناس نیز با بررسی زبانشناختی قافیه قاعده ساخت ردیف و قافیه را از این منظر به دست می دهد ، دکتر ثمره نیز در پژوهشی شیوه ی بکارگیری ابزارهای زبانشناسی را در سبک شناسی نشان می دهد و به عنوان مثال از طریق تحلیل آوایی و واج آرایی سبکی حافظ ثابت می کند که غزل :«بحمدالله که بازم دیدن رویت میسر شد / ز خورشید جمالت دیده ی بختم منور شد» سروده ی خواجه حافظ نیست ، محمد رضا باطنی نیز به هنگام طرح :« سبک شناسی زبانشناختی » سعی بر آن دارد تا نشان دهد ساخت های بکار رفته از سوی شاعر چگونه از نظر زبانشناختی برای دست یافتن به سبک شاعر قابل بررسی است ، از طرف دیگر محمد علی حق شناس «عوالم مقال» در زبان و ادبیات را متمایز می داند و منظور او از « عالم مقال» گوشه هایی از دنیاست که در باره ی آنها سخن به میان می آید و به هر صورت با نگاه کلی تر به بررسی های زبانشناسانه ی ادبیات در ایران میتوان گفت که پژوهشهایی از این دست با وجود ارزشهای هریک بسیار پراکنده اند و جدای از تحلیل هایی که در زمینه ی وزن و قافیه و ردیف صورت گرفته مابقی موارد از ساختی منسجم برخوردار نیستند ، شاید بتوان گفت محمد علی حق شناس بیش از دیگران و به شکلی منسجم تر از دیگران به تحلیل زبانشناختی ادبیات پرداخته و به عنوان مثال میان سه گونه ی ادبی نظم ، نثر و شعر تمایز قائل شده و به توصیف قافیه و ردیف ، ارتباط میان شعر و پویایی زبان آن پرداخته و سرانجام به طرح الگویی برای نقد شعر می انجامد .
نارساییهای مطالعات ادبی سنتی موجود کمابیش در تمامی کتابهایی که بصورسنتی و با تقلید از کتابهایی چون « المعجم فی معاییراشعارالمعجم» و « معیارالاشعار» نگاشته شده اند دیده می شود ، تمامی کتابهای بررسی فنون بلاغت فارسی نیز از داشتن تعریفی جامع و مانع سر باز میزنند ، در بعضی موارد نیز آنچنان کلی هستند که استثنائات فراوانی به همراه می آورند ، آمیختن گفتار و نوشتار نیز از دیگر نارسایی های مهم موجود است یعنی اکثر صنایع ادبی که باید از طریق ویژگیهای آوایی تعریف شوند ولی به کمک نویسه ها تعریف می شوند ، برسی سنتی در باره ی قافیه نیز بیش از آنکه به گفتار وابسته باشند به نوشتار مرتبط است ، البته با نگاهی تبار شناسانه در میابیم که الگوی اصلی نگارش کتابهای فارسی در همه ی زمینه ها ی فنون و صناعات ادبی رساله هایی می باشند که در ابتدا برای تشریح فنون ادبیات عرب نوشته شده اند ، به همین دلیل بعضی از موضوعاتی که فقط در ادبیات عربی وجود داشته به زبان فارسی نیز راه یافته است ، در بیشتر این کتابها تفننهایی که برخی شاعران در نوشته های خود به کار برده اند را صنعت به حساب آورده اند ولی این تفننها آنچنان مصنوعی هستند که فقط در این کتابها یافت می شوند و شاعران کمتری از این بازی ها استفاده کرده اند چرا که هیچ کدام از آنها حتی ارزش بدیعی ، زیباشناختی و موسیقیایی نیز ندارند و تنها در کتابهای بدیعی می توتن یافت که با الگو برداری کامل از کتابهای متقدم در این زمینه نگاشته شده اند اما در همین کتابها نیز حتی در نامگذاری صنعتهای ادبی نیز اختلاف فراوان وجود دارد چون جامع نبودن تعاریف چنین آشفتگی بی پایانی را به دنبال دارد و کمتر می توان کتابهایی از این قبیل پیدا کرد که اصطلاحات بکار رفته در آن با سایر کتابهای دیگر متفاوت نباشد ، برخی صنایع نیز که اتفاقا از شگرد های پربسامد ادبیات فارسی بشمار می آیند مورد کم توجهی قرار گرفته اند ، گذشته از این شاید مهمترین نارسایی در مطالعات ادبی سنتی کم توجهی به طبقه بندی دقیق صنایع ادبی است به عنوان مثال در مطالعات سنتی کمتر تمایزی میان نظم و شعر در نظر گرفته شده است که این عدم توجه که مستقیما از سنت عربی نشات می گیرد و سبب شده تا میان شیوه ی آفرینش شعر و نظم تفاوت زیادی قائل نشوند ،با کمی توجه بیشتر متوجه می شویم که فنون سنتی بدیع لفظی را مرتبط به نظم تصور کرده اند و فنون سنتی بدیع معنور را مربوط به شعر ، البته اینچنین تقسیم بندی اشتباه است چرا که شامل استثناهایی میشود مثلا «لف و نشر» که یکی از ابزار های شکل بخشیدن به نظم است در قسمت فنون سنتی بدیع معنوی مورد بررسی قرار می گیرد ، در مورد اختلاف در طبقه بندی هایی از این دست و نادرست بودن آنها مثالهای فراوانی وجود دارد که نشانه ی ضعیف بودن طبقه بندی های موجود میباشد البته این نارسایی موجود موجب بوجود آمدن نارسایی های دیگری نیز شده است ، وجود مباحث بی ربط از قبیل سرقتهای ادبی ، عدم دسته بندی بسامدی صناعات و حتی ارائه ی نوعی طبقه بندی الفبایی از صناعات نشان دهنده ی عدم توجه به نوعی طبقه بندی علمی و مستدل است ، همین تعریفها و طبقه بندی های ناقص و مغشوش موجب شده تا فنون بدیع غیر قابل تحول یا ایستا شوند و نتوان از میان این همه اثر ادبی نمونه ای کاملا بدیع – جز یکی دو مثال نقض – پیدا کرد و ارائه داد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر