صفحات

۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

باز خوانی کتاب «نفس تنگی» نوشته ی فرهاد حیدری گوران



داستان نویسی تحت وب

 امیرمحسن محمدی

نخستین  اثر فرهاد جیدری گوران به نام «افسانه ی رنگ های دونادون» در سال 1378 به چاپ رسید که ترکیبی از قصه ، شعر و روایت است . رمان بعدی گوران «کتیبه خوان ویرانی» نام دارد که در سال 1383 منتشر و در سال 1384  در فضای وب اجرا شد.  «نفس تنگی» واپسین کتاب این نویسنده است که پاییز سال گذشته پس از  یک سال مجوز گرفت واز سوی  انتشارات "آگه" منتشر شد ، این رمان ساختاری چینشی  دارد به این  صورت که لایه ها ( بندها ) ی مختلف آن روی هم قرار گرفته اند و در مکانی میان واقعیت و مجاز اتفاق می افتد، بند نخست  رمان «قوس پنج و هفت» نام گرفته که اصطلاحی است در معماری سنتی . مخاطب در این بند  آرام آرام   در فضای  دهکده  «زرده» و منطقه «درکه» قرار می گیرد  و از سوی دیگر به واسطه یکی از شخصیت های کتاب  تا ساحل رودخانه ی «گنگ» می رود .
فرهاد حیدری گوران در رمان نفس تنگی به حادثه ی بمباران شیمیایی یک دهکده باستانی در نقطه  صفر مرزی استان کرمانشاه به نام زرده پرداخته است که در سال 67 چند روز پس از پذیرفتن قطعنامه ی 598  بمباران شیمیایی شد  و صدها کودک و مرد و زن  در این فاجعه جان باختتد یا دچار بیمای های بسیار خطرناک شده اند اما متاسفانه تا کنون به صوت جدی به این حادثه ی اسف بار پرداخته نشده است. بند دوم  رمان به نام «اروند می ریزد به وب» نشانه ای آشکار سویه  سایبرنتیک آن است ، بندهای  بعدی رمان نیز به ترتیب: «گورستان مجازی»، «پژاره نکن پژاره نکن» و «زلال زلال» نام دارند و این عنوان ها نیز نشانگر ابرمتن (هایپرتکست) بودن این رمان است  که یکی از اولین نمونه های داستان نویسی فارسی سایبر و تحت  وب است ، «وبلاگ» یکی از عناصر اصلی و پررنگ این کتاب است ، از آنجایی که بخش مهم رمان در نقطه ی صفر مرزی اتفاق می افتد می توان ادعا کرد که زبان رمان هم در نقطه ی صفر نوشتار اتفاق افتاده است. نفس تنگی را تا حدودی می توان ادامه  رمان کتیبه خوان ویرانی دانست و کتیبه خوان ویرانی هم به نوعی ادامه ی کتاب «افسانه ی رنگ های دونادون» است.
رمان «نفس تنگی» را نمی توان با ابزارهای معمول و سنتی نقد  بررسی  و خوانش کرد چرا که این متن در کلیت ساختاری خود یک «ابرحجم» یا به عبارت دیگر یک «اسپیسمان» است که از سکوی پرش پیشا روایت های باستانی  و آیینی  به سکوی فرود پسا روایت های امروز دهکده ای مرزی پرتاب می شود، این کتاب در درون  خود پارادوکسی بزرگ را حمل می کند، پارادوکسی به بزرگی دردهای بی امان تاریخ هستی ما .
در رمان نفس تنگی به رغم اینکه نشانی های دقیق زمانی و مکانی وجود دارد اما جغرافیایی غریب و تازه در بازه ی ذهن مخاطب آفریده می شود، اینجا زمان نیز در بعد چهارم خود جاری شده است و گسست  ها و توالی ها ی زمانی  در عین آنکه شگردهای جریان سیال ذهن  را دست می اندازد شبیه هجوم سیال اطلاعات در هنگام  جست و جوهای  اینترنتی است، جریان سیال اطلاعات که در نقطه ی مقابل روشنگری می ایستد و یا به عبارت دیگر چیزی است شبیه تفاوت میان دانش و آگاهی .
در این رمان  اسطوره ی «مار» مانند خط دوم روایت در سراسر متن جاری شده و حتا سبب می شود در تأویل دیگر، مخاطب دو روایت را همزمان جلو ببرد، از آنجایی که اسطوره ی مار به نظمی خاص و یا به نوعی «فرا نظم» تعبیر می شود، در نوسان میان پساساختار و پیشاروایت های بومی بیش از هر چیز اصطلاحاً متن را«هایپر» می کند و بر اساس همین نسبتی که میان مرکز و بدنه ی متن نوسان پیدا کرده، پیشا روایت های باستانی  به حاشیه و پسا روایت های محلی به مرکز متن تبدیل می شود و این دو در طول متن مدام جا به جا می شوند.
از زمانی که «رولان بارت» مرگ مولف را اعلام کرد سال ها می گذرد، در نفس تنگی ، نویسنده   به «تناسخ» تن می دهد و از کالبد «کژال» به قالب «غزال» و «رباب» می رود و گاه در وجود «دانیال» ظاهر می شود.
طرح این رمان در فضایی مجازی اتفاق می افتد و  «محور جانشینی» جای خود را به « پیوندار»  )   linking)  می دهد، عناصر داستان با لینک های نامرئی و ظریف به فضاهای دیگر و روایت های سابق وصل می شود پیوند و رابطه ی  مجازی کژال و دانیال، ابتدای  راه اندازی گورستان مجازی مردگان  زرده است  اسطوره ی مار استعاره ای است از تکنولوژی مجازی که روی فرم زندگی امروز چنبره زده است، استعاره ای  که واقعیت می یابد اگرچه گم می شود تا جایی که قربانیان دنیای مجازی امروز آرزوی مرگ و حتی انجمادش را دارند اما همچنان با قدرت تمام واقعیت دارد، وجود دارد اما حضور ندارد.
کژال، غزال و رباب ، تثلیث  روایت اند، شاید کژال سرنوشت محتوم رباب باشد و رباب رویای کژال اما غزال واقعیت هردو است، شخصیتی که نظاره گر دو روی این سکه است.
مرزهای زبان و لهجه در نفس تنگی به هم آمیخته می شود، کژال و غزال اگرچه روایت گر فضای مجازی هستند و لهجه ی رسمی را وب نویسی کرده و تولید  می کنند اما عمیق ترین و واقعی ترین گفت وگوها را به لهجه ی محلی می نمایانند، اینجاست که مخاطب درمی یابد تمام لهجه ی رسمی، متن ترجمه ی زبان محلی است که نشان از شخصیت پردازی مجازی و خاص این دو دارد و از سوی دیگر شاید رباب نقشی باشد که این دختر کرد زبان تلاش می کند در سناریوی جامعه ی پایتخت به عهده گرفته و بازی کند .
کتاب نفس تنگی با تمام عناصر خود تلاش می کند تا به سوی «ابرمتن» پیش رفته و به قالب آن در بیاید از طرف دیگر «بینامتنیت» ( intertextuality)  به صورت «بیناوبیت»( interweb)  درآمده است و رابطه ی بینامتن متضمن ساختار درختی شده است نه خطی، چراکه روایت مکانی باستانی همچون  قلعه ی یزدگرد و آتشکده های ویران شده  به جدیت روایت مرکزی متن آن شکل گرفته و هردو روایت به موازات یکدیگر در طول متن پیش رفته اند .
 پساساختار مطلوب متن به نوعی معماری پسامدرن در واحد جمله و پاراگراف معطوف شده ، نوعی مهندسی نوشتارکه به تبع آن چند راوی با قدرت تمام در متن حاضر شده و «چندصدایی» نمود پیدا می کند، تا جایی که حتی کوتاه و بلند شدن طول جمله ها و گفت و گوها ، ریتم متن را تند و کند می کند، در بند " اروند می ریزد به وب " صداها درهم می آمیزند، شلوغ می کنند، در فصل "گورستان مجازی"  متن با  ضرب آهنگ  تند پیش می رود و  در فصل "پژاره نکن پژاره نکن" به صورت سمفونی کلام درآمده است در  فصل "زلال زلال " سکوت محض نوشتار غالب شده است. چنانکه کامران ، این دوست ِ دوران کودکی کژال و غزال ، در هیات راننده آمبولانس بر می گردد به دنیای داستان، او حامل جنازه ی کژال می شود و این روی دیگر فاجعه  است که در بند آخر رمان، ما را به کتیبه بیستون و زیر درخت ساجنار می رساند. از یک سو؛ دختر چشم آبی، نشانی کتیبه را از غزال می پرسد  و از سوی دیگر ، صدای تنبور " میژو" برادر ناپدید شده کژال و غزال به گوش می رسد. در واقع رمان به پایان نمی رسد " لینک" می شود به تاریخ و اسطوره.

هیچ نظری موجود نیست: