ما شکوفیده تر از تحریر
بیدار نمیشویم ویر دارد مرگ
اینکه بروی بیایی
سربکوبی توی دیوار سیمانی
اینکه تا بشوی شکسته با سینه شکافته
خمیده از شانههای راه طی کنی
توی اسفنج سینههایت ناخن بخراشی
چه بر سرش آمده است
گفتی دشنه تر از تهوع
موج بر موج
چانه از فرغ میدرید
نشسته بود و میدرید
موج بر موج
شنیهای موج
شنیهای ظهر سوختهی پاییز
شنهای تمام فراموشی فروپاشی
تشنگی است تمام تشنگی است به تمام هستی
سره میرود از زیر چانهها چنان به هستی
دشنه تر است از تمام آسمان
زخم تاول میخورد
شوکا شفق میشود زخم میخورد
باور کن دیر است
ما شکوفیده تر از تحریر
پاییز توی کنجهای شکستهی سینه
دیر است
بیدار نمیشویم ویر دارد مرگ
باور کن خواهرانه درختها برادرانه
به اندوه سرخ آن آفتاب ما مردمان
بنی اسرائیلیم
بنی اسرائیل ماییم آوره و به تمامی درد
ماییم که میپرانیم تمام های
وهای جگر که میگویم شما نمیفهمید
سکوت کشیده روی چهار میخ مچهای شکستهام
روی صلیب دیگری بودم
روی افق
بسته روی نیمکت
عمودی که میشد
افق با تمام هستی دور افتادهای
افسوس مدارا بود
مهرههای از هم گسیختهی پشت دریا بود
مثل درد
آتشفشان که میسوخت درد
افق که میسوخت درد
سینه از آسمان پر از درد
مانیاست این تیز و لبه دار
متحرک از درون
به تمامی بیماری است
پرستارهای بیمارستان را گلو میگیرد
غصه میگیرد گلوگیر میکشد
افروخته با دو قطب مرگ و اجبار
رعشه و احتضار روزمرهگیهای سیاه
مثل تیری زیر سقف
برگهای خشک پاییز را پنهان میکنی
این تکهی درد توی زباله دانی
جا میماند با درد یادگاری از تیر و خراش
باد میزند هی میآورد دوباره میآورد
دردهای کهنه و بد بوو
فرشتگان روی کثیفی ساحل
وحی میکند خراش ش ش ش
با غصه و خون
با ستارههای غلتان تشنه
شاید که مرگ میآید
به کرانههای استوای بعد از ظهرم
در این کنارهای که منم
گدار یعنی اضطراب زوزههای خون
روی شنهای داغ زدهی ساحل سیاه
تمام میشوی بی صدا از زیر خاکستر
با تشنگی سیاه و لختههای پایان
استخوان از خاک
به تمامی مرگ.
ا.م محمدی، دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۹۲، گلد کوست.
Photo By David Lupton